فرهنگ ايراني، به معناي عام آن، مشترك ميان همه اقوام ايراني است. موسيقي ايراني آيينه تقريباً كاملي از گوناگوني فرهنگ ايراني است: هر يك از گوشه هاي دستگاه هاي موسيقي ما، راهي به دياري و يا مردمي از كشور دارد. نمونه ديگر اشتراك افسانه ها ميان اقوام مختلف ايراني است كه همه آداب و تاروپود بافته بدست مردم را در خود جاي داده است. افسانه هايي كه يادبودهاي گذر از تاريخي طولاني است و مردم ايران تاكنون با همه اغتشاش ها و يورش هاي حكومت خودكامگان نگذاشته و نمي گذارند نابود شود. نقالي در قهوه خانه هاي ايران يكي از راههاي حفظ اين آداب نيست؟ هر قوم ايراني نوروز، رستم و يا كاوه را از آن خود مي داند؛ آيا اين نشانه اي از همبستگي به تعلقات ملي نيست؟ تاكنون شنيده نشده است كه كردهاي ساكن تركيه داستان دده قورقود را – كه ترك ها به حق يا به ناحق از آن خود مي پندارند – براي فرزندان خود حكايت كنند و يا به نقل آن در قهوه خانه هاي تركيه بپردازند. در حالي كه همان كردها براي برپايي جشن نوروز پنجاه نفر كشته مي دهند و هنوز خود را از بازماندگان كاوه آهنگر مي دانند. و به نظر مسلم مي آيد كه كردهاي ساكن عراق نيز بخت النصر را از خود نمي دانند و يا به قادسيه افتخار نمي كنند.
به گفته ارنست رنان، جوهر يك ملت اين است كه همه افراد نقاط مشترك داشته باشند. در انسان چيز والاتري از زبان وجود دارد و آن اراده است. يك ملت اصلي است روحي، نتيجه پيچيدگي عميق تاريخي، خانواده اي روحاني نه يك گروه معين كه بوسيله پيكر زمين مشخص مي شود. يك ملت همبستگي بزرگي است كه بر اساس فداكاري هاي گذشته و احساس آنهايي كه هنوز حاضر به فداكاري هستند تشكيل مي شود.
حاصل آنكه "ملت بيشتر مربوط به روح است تا جسم". روح هر ملتي را بايد در فرهنگ آن جستجو كرد.
محلي گرايي بر اساس ايل و عشيره و يا بر اساس مذهب و زبان خطرهاي فراوان دارد و نمونه هايي از آن را پس از فروريزي اتحاد جماهير شوروي در اروپاي شرقي و مركزي و در نسل كشي (Genocide) روآندا ديديم. به قول كارل پوپر، هر چه تلاش براي بازگشت به دوران قهرماني جامعه ايلي افزايش يابدبر تفتيش عقايد، پليس مخفي و گانگستريسمي كه صورتكي رومانتيك بر چهره دارد افزوده مي شود. حاصل اين گونه تفكر، انجمادي فكري، اشتياقي عميق، براي ساختمان ايده آلي مجرد است. به گفته آلبركامو: "فاجعه قرن ما در آن است كه كساني كه از نظر تاريخي بار كشيدن طلب آزادي را به دوش داشتند، از وظيفه خود اعراض كردند."
نخبگان محلي، مانند ديگر سرآمدان و نخبگان، بايد امانت داران واقعي فرهنگ و تاريخ مملكت خود باشند. آنان بايد حافظان خاطرات تاريخي و نگهبانان نظام ارزش هايي شوند كه تاريخ، فرهنگ و تمدن ايراني بر آن بنا شده است و همبستگي سرنوشت مشترك ما به آن وابسته است.
برگرفته از"نخبگان محلي، جهاني سازي و رؤياي فئوداليسم" اثر "دكتر محمدرضا خوبروي پاك"
فرد در قالب وظايف خود، پاي به جهان مي گذارد و ملتها در قالب رسالت تاريخي خويش
جهان بيني بخشي از دستگاه فلسفي است كه پديده ها و رويدادهاي عالم انساني را كه هر يك موجوديت انسان و جامعه انساني را از ديدگاه خاصي مورد بررسي قرار مي دهد با هم تلفيق و تركيب كند و يك تصور كلي براي شناختن جهان انساني پديد آورد. اين كه در عبارت بالا سخن از جهان انساني به ميان مي آوريم به آن سبب است كه واژه جهان بر همه هستي مادي اطلاق مي شود و اگر به اين اعتبار آن را مورد بحث قرار دهيم، علم هيأت و نجوم نيز در ساختن جهان بيني سهيم مي گردد، در حالي كه وقتي در اصطلاح فلسفه سياسي از جهان بيني سخن مي گوييم، منظور جهان انساني است و علومي در پديد آوردن جهان بيني ما را ياري مي دهند كه مباحث آنها مربوط به انسان و جوامع انساني باشد. از آنجا كه ناسيوناليسم در اصل يك مكتب تاريخي و اجتماعي است، همه تعليمات و دريافتهاي اين مكتب مانند سنگهايي است كه بناي جهان بيني ناسيوناليستي را استوار مي كند، بطوري كه مي توان گفت:
ناسيوناليسم نه تنها يك مكتب فلسفه تاريخ و يك مكتب فلسفه اجتماع است بلكه اساساً يك جهان بيني است يا به عبارت ديگر چون دانشي است كه تصوير روشني از حقيقت جهان انساني را در اختيار ما مي گذارد.
اگر جهان بيني ناسيوناليسم را با جهان بيني مكاتب فردي مقايسه كنيم به نكات ارزنده اي واقف مي شويم... مكتبهاي فردي مي كوشند كه افراد انساني، ابتدا موجوديت خود را اصيل پندارند و جامعه را فرعي بر وجود خويش بدانند، در حالي كه مكتب ناسيوناليسم جهان را مركب از ملتها مي داند و ملت را موجوديت زنده و با روحي مي داند كه مانند هر موجود زنده ديگر بقاي آن در طي شرايط خاص امكان پذير است، همانگونه كه موجودات زنده براي بقا و ادامه زندگي خود به ويژگيها و غرائزي مجهزند كه فلسفه وجودي و حياتي آن غرائز، حفظ حيات است، ملت كه موجودي زنده است براي حفظ حيات و تأمين شرايط بقاي خود به غرائز و نواميس خاصي مجهز است كه حركت جوامع بشري و افراد انساني بوسيله اين نواميس هدايت مي شود. بديهي است همانگونه كه غريزه حفظ حيات، تنها عاملي نيست كه بر پيكر انسان اثر مي گذارد و عوامل بسيار ديگر، اعم از عوامل مكانيكي و تأثيرات حياتي موجودات زنده ديگر، بدن انسان را تحت تأثير خود مي گيرد، در مورد ملتها نيز تنها خواست بقاي ملي نيروي تأثيربخش بر ملت نيست، بلكه هر ملت در زير تازيانه تأثر عوامل جوي و جغرافيايي و عوامل ناشي از خواست حياتي ملتهاي ديگر نيز مي باشد. جهان بيني ناسيوناليسم ما را به شناختن قدرتي هدايت مي كند كه منشأ آن همه موجوديت ملت ما و ريشه آن در زمانهاي بس دور و درازي است كه ملت ما از آن گذشته است و اين نيروي عظيم، بيشترين تأثير را براي پديد آمدن هر يك از ما داشته است و بخش عمده خوي و خصال ما را پديد آورده و در پديد آوردن سيما و منش ما مؤثرتر بوده است.
كوتاه سخن آنكه ناسيوناليسم، در جهان بيني خود به ملت اصالت مي بخشد و فرد را فرع بر موجوديت ملت و جزئي از پيكره آن تجسم مي دهد و اين جهان بيني است كه در حيات فرد مسأله وظيفه را مطرح مي كند و در جهان انساني مسأله سياست خارجي را پديدار مي سازد.
فرد در قالب وظايف خود پاي به جهان مي گذارد و ملتها در قالب رسالت تاريخي خويش كه عبارت از توجيه موجوديت خود در ميان ملل ديگر است راه مي روند.
برگرفته از مقاله "فرد و ملت در آيين ما" نوشته"شهيد راه ایران، دكتر محمدرضا عاملي تهراني"
اولین جلسه دادگاه روز دوشنبه دوم شهریور 59 تشکیل شد. دادستان در کیفر خواست چند صفحهای خود خواهان اشد مجازات یعنی اعدام متهمان شد. و بعد ريیس دادگاه حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف اول، را احضار کرد. او بعد از معرفی خود به شرح چگونگی آتش زدن سینما پرداخت:
«من و فرجالله بذرکار و حیات در جلساتی که در مسجد قدس (فرحآباد سابق) با آقای محمد رشیدیان، ابوالپور و عبدالله لرقبا داشتیم، صحبت میکردیم و قرار شد دست به کارهایی بزنیم [رشیدیان آموزگار بود و بعد از انقلاب اسلامی، نماینده مجلس شد. محمود ابوالپور دانشجوی سابق دانشکده نفت و رئیس آموزش و پرورش آبادان در بعد از انقلاب، عبداللـه لرقبا عضو انجمن اسلامی فرودگاه آبادان، و هر سه از فعالان محافل مذهبی آبادان بویژه حسینیه اصفهانیها و مسجد قدس بودند]. چند جلسه هم در «سیک لین» به منزل رشیدیان رفتیم. چون ما با رژیم شاه مخالف بودیم، میبایست کارهایی میکردیم. به اتفاق فرجاللـه بذرکار و حیات، مدتی قبل از آتشسوزی سینما رکس با مقداری بنزین سوخت هواپیما که عبداللـه لرقبا برای ما تهیه کرده بود به محل دفتر حزب رستاخیز که از مدتها قبل تعطیل بود رفتیم و با شکستن پنجره دفتر حزب بنزین را به داخل آن ریختیم و آنجا را به آتش کشیدیم. چون دفتر خالی و کسی هم در آن نبود و وسایل چندانی هم نداشت حریق زود خاموش گردید و سر و صدای آنچنانی هم در شهر ایجاد نکرد. هیچکس متوجه ما نشد و از آنجا دور شدیم. بعد از این کار تصمیم گرفتیم کاری کنیم كه سر و صداي زيادي به همراه داشته باشد. ما ميخواستيم كاري كنيم که مردم به خیابانها کشیده شوند. تا آن موقع در آبادان خبری از تظاهرات نبود. در جلساتی که مجددا ًدر مسجد قدس با آقای رشیدیان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا داشتیم، قرار بر این شد که در یکی از سینماهای آبادان حریق ایجاد کنیم. بار اول سینما سهیلا را انتخاب کردیم. بعد از ارزیابی از موقعیت آنجا به دلايل زیر نقشه خود را عملی ننمودیم: اولاً وجود درهای اضطراری در دو طرف سالن اصلی که به آسانی راه گریز به خیابانهای اطراف را داشت. و ثانیا ًبوفه سینما طوری قرار گرفته بود که کارکنان بوفه، قسمت جلو را میدیدند و در ضلع دیگر باجه فروش بلیت و مسئول ورود و کنترل بلیت به راحتی توقف ما را برای انجام کار میدیدند و در داخل سالن نمایش در حضور تماشاچیان نیز امکان ایجاد حریق نبود. زیرا با اولین شعله آتش همهء تماشاچیان متوجه میشدند و میتوانستند از سالن به راهروها و از آنجا خود را به بیرون سینما برسانند و حریق به موقع خاموش شود و ما هم دستگیر شویم. در نتیجه بدون اینکه کاری انجام گیرد، هر یک از ما با در دست داشتن پاکتی که ظاهراً آنرا به صورت مواد خوردنی یا پسته و نوشابه در دست گرفته بوديم، در پایان فیلم از سینما خارج شدیم. بعد از این عدم موفقیت سینما رکس را ارزیابی کرده و تصمیم گرفتیم نقشه خود را در آنجا پیاده کنیم.»
حسین تکبعلیزاده ادامه میدهد:
«برنامه سینما رکس فیلم گوزنها بود. من و فرجالله بذرکار و حیات با شیشه و قوطی حاوی بنزین که هر کدام از ما آنها را در پاکت بزرگی گذاشته بودیم و از قبل عبداللـه لرقبا آنرا تهیه کرده بود، روانه سینما رکس شدیم. حیات رفت و از باجه فروش بلیت برای هر سه ما بلیت خرید و ما وارد سالن سینما شدیم و هر کدام روی یک صندلی نشستیم. هنوز نیمی از سانس اول نگذشته بود که من و فرجاللـه با فاصله کوتاهی از جایمان بلند شدیم و به طرف توالت رفتیم. در آنجا با هم صحبت کردیم. تماشاچیان غرق در تماشای فیلم بودند. در راهرو کسی نبود. (حسین هنگام تشریح این قسمت به شدت به گریه میافتد) ما بنزین ها را روی درهایی که در راهرو قرار داشت و راه اصلی سالن بود ریختیم و خیلی سریع فرج درِ پشت سالن را به آتش کشید و من هم دو درِ دیگر را که در یکطرف سالن قرار داشت به آتش کشیدم. در اصلی سینما باز بود. موقعی که از پلکان پائین میآمدیم کسی متوجه ما نشد. ما خود را به خیابان رساندیم و من دیگر حیات را ندیدم».
در جریان دادگاه رابطه محمد رشیدیان، از طراحان اصلی این جنایت، با محمد کیاوش آموزگار فقه و عربی در زمان شاه و نماینده اهواز در مجلس بعد از انقلاب مشخص میشود و اینکه رشیدیان کمیته شماره 48 انقلاب را در مقر فرماندار نظامی سابق تشکیل میدهد. اما وی که از طراحان اصلی این فاجعه بود، هیچگاه حتی بعنوان شاهد به دادگاه احضار نشد. حجتالاسلام موسوی تبریزی گفت: «چون ایشان به کار مهمی مشغول است، ما تلفنی از ایشان سئوال کردهایم و اگر لازم شد از او دعوت میکنیم به اینجا بیاید» و البته این ضرورت تا پایان دادگاه نیز احساس نشد!
همچنین در جریان دادگاه روشن میشود که ريیس دادگاه یعنی موسوی تبریزی در همان ماههای اول انقلاب در ارتباط با افراد نامبرده به تأسیس حزب جمهوری اسلامی در اهواز میپردازد. همه شواهد مطرح شده در دادگاه نشان میداد که این افراد در روزهای آتشسوزی با هم در ارتباط بودهاند و بعد از انقلاب و در جریان تشکیل دادگاه ویژه سینما رکس توطئهگران و برنامهریزان این آدم سوزی پستها و مشاغل مهم مملکتی را اشغال کرده بودند.
حرفهای تکبعلیزاده در چهارده جلسه دادگاه مسایل بسیاری را روشن کرد. هر چند که مقامات دادگاه و مسئولان مملکتی به انحاء مختلف سعی میکردند او را از گفتن حقایق و بردن نام اشخاص بر حذر دارند، با این همه حقایق بسیاری که از زبان او بیان شد، عاملان و آمران این فاجعه تکاندهنده را به مردم شناساند.
در آن هنگام، میگفتند سرتیپ رضا رزمی رئیس شهربانی وقت، عامل آتش زدن سینما بوده است، می گفتند او درهای سینما را زنجیر کرده و کسانی را که میخواستهاند از ساختمان بیرون بیایند به درون رانده است و در تأيید این حرف، شاهدی هم درست کردند به نام علی محمدی، متولی مسجد اصفهانی ها که گفت: «من خودم زنجیر را روی در سینما دیدم و میخواستم با ماشین به در بکوبم و آنرا خراب کنم اما مأمورین شهربانی نگذاشتند.»
در حالیکه در دادگاه، شاهدان واقعی ماجرا خلاف این را شهادت دادند. در گزارش شاهد عینی میخوانیم: «شهناز قنبری یکی از افرادی که در اولین لحظه حریق به داخل راهرو رسیده بود، در دادگاه گفت من از در اصلی سینما بیرون آمدم و در سینما با زنجیر بسته نبود. مرد دیگری نیز که کودک خردسالش را در آن لحظه به دستشویی برده و با دیدن شعلههای آتش خود و فرزندش را از در اصلی سینما به بیرون رسانده بود، همین گونه شهادت داد. صرافی بازپرس دادسرای آبادان نیز که همان شب گذارش به خیابان شهرداری افتاده بود و در لحظات اول حادثه به جلو سینما رکس میرسد در دادگاه سوگند خورد و گفت موقعی که من رسیدم زنجیری روی در سینما نبود. شاهد دیگر، جوانی بود که خود را از پنجره دستشویی سینما به خیابان انداخته و پایش هم شکسته بود، او گواهی داد که چون شعلههای آتش از توی راهرو زبانه میکشید، خودم را به خیابان انداختم.»
اعدام چند بیگناه بجای عاملان واقعی
سرانجام دادگاهی که تمام اعضای هیأت رئیسه و دادرسان و ريیس دادگاه و دادستان آن در وجود دو نفر، حجتالاسلام موسوی تبریزی و یک نفر دیگر، خلاصه میشد متهمان را محاکمه و محکوم کرد. متهمان این دادگاه نه وکیل مدافع داشتند و نه هیأت داوران که درباره جرمشان داوری کند. تمام ایران چشم به این دادگاه دوخته بود تا شاید مجرمان واقعی را بشناسد، و دادگاه در میان بهت و حیرت همگانی از اینهمه بی عدالتی، بعد از چهارده جلسه، رأی خود را صادر کرد (15شهریور): شش نفر از متهمین به مرگ و بقیه به حبس های گوناگون محکوم شدند. اعدام شدگان:
1- حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف اول که به اعتراف خودش یکی از عاملین آتشسوزی بود. او در دادگاه جسارت زیادی به خرج داد و حقایق بسیاری را بيان کرد.
2- ستوان منوچهر بهمنی، افسر شهربانی آبادان. او چند روز قبل از واقعه به مرخصی رفته و همان روز به آبادان بازگشته و هنوز هم در مرخصی بود. او در خانهاش بود که یکی از مأموران ادارهء راهنمایی و رانندگی از جریان با خبرش میکند. ستوان بهمنی خود را به محل سینما و به جمع مأموران شهربانی میرساند و همراه دیگر مأموران شهربانی و آتش نشانی سعی میکنند آتش را مهار کنند. موسوی تبریزی در دادگاه تأکید میکرد که مرخصی رفتن ستوان بهمنی در این مدت و آمدنش در همان روز با نقشه قبلی بوده! و اما حقيقت ماجرا چه بود؟ ناظران دادگاه مي گفتند حجت الاسلام موسوي تبريزي ستوان بهمني را از قبل مي شناخت و در دادگاه هم به اين موضوع اشاره كرد: «مدتی بعد از واقعه سینما رکس، حجتالاسلام موسوی تبریزی در مسجد اصفهانی های آبادان به منبر رفته بود و در پایان سخنرانی و موقع خارج شدن از مسجد سوار بر ترک موتورسواری میشود، عبا و عمامهاش را در دست میگیرد و به طرف خرمشهر حرکت میکنند. در بین راه، نزدیک فرودگاه، ستوان بهمنی به آنها دستور توقف میدهد و آنها توجه نمیکنند و نمیایستند. ستوان بهمني يك تير هوايي شليك ميكند و آنها را تعقيب ميكند. سرنشينان موتور توقف ميكنند. ستوان بهمنی موقعی که به آنها میرسد یک سیلی به گوش حجتالاسلام موسوی تبریزی میزند و به نحوی زننده به او اهانت میکند. همین امر موجب کینه در دل حجتالاسلام موسوی تبریزی میشود و در روزهای برپایی دادگاه سینما رکس (به دنبال دستگیری مسببین احتمالی)، ستوان بهمنی دستگیر میشود و در دادگاه به ناحق، به اتهام شرکت در واقعه سینما رکس به جوخه اعدام سپرده میشود.»(مسببین واقعی فاجعه هولناك سينما ركس چه كساني هستند، از زبان يك شاهد عيني، 1364، ص23)
3- علی نادری، صاحب سینما رکس. او بیش از 60 سال داشت و در تهران زندگی میكرد. جرم او را به بی توجهی به امکانات ایمنی ساختمان ذکر کردند.
4- اسفندیار رمضانی، مدیر سینما رکس. اتهام او در دادگاه، سوء مدیریت و سوء استفاده شغلی، بی توجهی به وضع ایمنی سینما و بی مبالاتی و عدم استخدام کادر مجرب برای خدمات سینما و عدم احساس مسئولیت در قبال جان مشتریان ذکر شد.
5- سیاوش امینی آلآقا، سرهنگ شهربانی و ريیس اطلاعات شهربانی آبادان. وی که متخصص ضدخرابکاری بود، بلافاصله بعد از اطفای حریق برای تحقیقات در پیرامون واقعه و کشف آثار جرم و وسایلی که در این حریق به کار گرفته شد، به داخل سینمای سوخته شده میرود. بعد از چند نوبت کنکاش و جستجو بدون دستیابی به آثار و علایم مشخص و یا چیزی که بتواند سرِ نخی را به دست دهد، گزارشی بر اساس مشاهدات عینی و شکل ظاهری حریق تهیه میکند. قطعات شکسته چند بطری در راهرو سینما را تنها اشیاء مکشوفه در این آتشسوزی ذکر میکند و فاجعه را ناشی از یک حریق گسترده و حساب شده و با برنامه قبلي [اعلام میکند]. او ذکر کرد که ابتدا درهای ورود و خروج سالن که چوبی بوده، به آتش کشیده شده و سپس دامنه حریق تمام بدنه سینما را که از داخل با یونولیت پوشیده شده بوده در بر میگیرد. در نتیجه تلاش مأموران آتش نشانی و شهربانی نتوانسته در نجات قربانیان مؤثر افتد. سرهنگ نامبرده تحت تأثیر ابعاد فاجعه و تلفات انسانی آن چنان گیج و مبهوت میشود که بعد از گذشت هشت ماه از این فاجعه، گیجی و ابهام به وضوح در چهره و بیانش مشهود بود... نامبرده چند ماه بعد از انقلاب خود را در اختیار مسئولان رژیم جدید قرار داده بود.
6- فرجاللـه مجتهدی، کارمند ساواک. او مدت کمی قبل از آتشسوزی به آبادان منتقل شده بود. استدلال دادگاه این بود که چرا انتقال این مأمور ساواک به آبادان در روزهای وقوع حادثه صورت گرفته؟! و این جابجایی با یک نقشه قبلی و در رابطه با حریق سینما بوده است[!] او که در جلسات دادگاه بیمار و رنجور بود و بستههای قرص و دارو به همراه داشت، خود را یک کارمند معمولی ساواک معرفی کرد و گفت که در طول خدمتش هیچگاه به کسی تعدی نکرده و هیچگاه مرتکب خلافی نشده... او انتقالش به آبادان را در رابطه با جابجایی که در آن ایام در بین مأموران ساواک صورت میگرفت می دانست و آن را یک امر عادی تلقی میکرد و سعی داشت به هر وسیله ممکن بی گناهی خود را توضیح دهد.
متهمینی که در این دادگاه به حبس های از یک تا سه سال محکوم شدند یک سرهنگ شهربانی آبادان، پنج مأمور اداره آتش نشانی و سه تن از کارکنان سینما بودند: «سرهنگ خنافر از ابواب جمعی شهربانی آبادان بود. استشهاد اهالی محل و مغازهداران به نفع وي جان او را از مرگ نجات داد. این افسر روز وقوع آتشسوزی در شهربانی آبادان حضور داشته و با سر و صداهای اطراف سینما به اتفاق تعدادی پاسبان به کمک مأموران آتشنشانی میشتابد. به پاسبانهای همراهش دستور میدهد از پلههایی که مأموران آتشنشانی در اطراف سینما نصب کرده بودند بالا بروند و با پتک و کلنگ و هر وسیله دیگر که در دسترس بود اقدام به تخریب دیوار سالن سینما کنند زیرا از درهای ورودی امکان داخل رفتن نبود. این افسر در حالی که دچار احساسات شده بود و به شدت گریه میکرد برای نجات جان محاصره شدگان در آتش سعی و تلاش میکرد. مأموران دیوار ضلع غربی سینما را به دستور این افسر خراب کردند... دادگاه سرهنگ خنافر را به دو سال حبس محکوم کرد.»
اتهام مأموران آتشنشانی از طرف دادگاه عبارت بود از اهمالکاری و بی توجهی به مسئولیت خطیری که به عهده داشتند و مهمتر اینکه ريیس دادگاه (موسوی تبریزی) بدون داشتن دلایل و مدارک کافی سعی بر این داشت که عدم موفقیت به موقع اطفای حریق را ناشی از نوعی تبانی و مأموریت مرموز کارمندان آتش نشانی، از طرف رژیم به حساب آورد!
تلفنچی اداره آتش نشانی در روز وقوع حریق از یک سو به محض دریافت خبر به حکم وظیفه خبر حریق را به اطلاع سرپرست عملیات آتش نشانی میرساند و از سوی دیگر علاوه بر آنکه ساعت دقیق خبر به وسیله کامپیوتر ثبت گردیده بود آنرا در دفتری جداگانه نیز یادداشت مینماید و هر دو دفتر روی میز ريیس دادگاه قرار داشت. در ادعانامه و کیفرخواستی که دادستان دادگاه قرائت كرد، مطالبي كلي بيان شده بود (به جز متهم رديف اول) و در مورد اتهام مأموران آتشنشاني هيچ چيز را روشن و مبرهن نميساخت.
در جلسات دادگاه، مأموران آتش نشانی با جزئیات کامل ساعت با خبر شدن حادثه و چگونگی تلاش شان را برای اطفای حریق با استناد به شهادت اهل محل و حاضران در هنگام وقوع حریق، بیان کردند.
یکی از شایعاتی که در روزهای وقوع حادثه خیلی دامن زده میشد و در دادگاه نیز مطرح گردید، خالی بودن تانکرهای آب در محل آتشسوزی بود. در صورتی که راننده و سایر کارمندان آتشنشانی مطلب را قویاً تکذیب نموده و گواه مدعای خود را مغازهداران و شاهدان عینی در صحنه معرفی نمودند که ناظر عملیات اولین تانکر محتوی آب در محل حادثه بودند و تانکر دوم هم كه بعد از لحظاتی به محل حریق رسید محتوی آب بود. اما این دو تانکر نتوانستند حریق را خاموش کنند و در نتیجه مأموران تلاش میکنند با استفاده از شیرهای آب اضطراری پیادهروهای خیابانهای اطراف به اطفای حریق بپردازند که این کار هم عملی نگردید لذا آنها از شیرهایی که قابل استفاده بود و در مسافتی دورتر قرار داشت، استفاده کرده و حریق را به کمک مأموران شهربانی و مردم خاموش میکنند.
سرپرست مأموران عملیات اطفای حریق در دادگاه مطالب مبسوطی پیرامون حریق و رابطه آن با زمان (لحظهها و ثانیهها) و روند تصاعدی آن بیان کرد. اما هیچکدام از دلایل مورد پسند قرار نگرفت و ريیس دادگاه بدون اینکه خود، دلیل یا مدرکی علیه آنها داشته باشد، به حبس محکوم شان کرد. در حالیکه شرکای جرم تکبعلیزاده یعنی لرقبا و ابولپور را نه به عنوان متهم، که تنها به عنوان شاهد به دادگاه احضار کرد. آنها هم ارتباط خود را با تکبعلیزاده و حتی تهیه بنزین را انکار نکردند، با این حال محاکمه و محکوم نشدند.
سوابق خرابكاري انقلابيون
پس از انقلاب گوشه اي از جنايات روحانيون انقلابي، اين قديس نمايان پوشالي، توسط برخي از عوامل خودي برملا شد. بعنوان مثال آيت الله لاهوتي در مصاحبه اي با روزنامه كيهان به تاريخ 23 آذر 1358 به نقش احمد خميني در آتش سوزي سينماي قم اشاره و عنوان كرد: «... او ]حاج احمد خميني[ بعلت علاقه شديدش به واژگوني رژيم سابق و براي اينكه به رژيم بفهماند كه روحانيت زنده است دستور انفجار سينماي قم را صادر كرد.»
شيخ علي تهراني، شوهر خواهر سيد علي خامنه اي، كه در آغاز انقلاب از سوي خميني بعنوان قاضي شرع خوزستان منصوب شده بود و پرونده را كاملاً مطالعه كرده بود مي گويد: «من خودم، چون رييس تمام دادگاه هاي خوزستان هم بودم و رفتم پرونده را ديدم، هيچ شكي ندارم كه آن هيأت اسلامي كه براي مبارزات در قم بود، دستور داده كه چهار نفر رفتند و چهار گوشه سينما ]ركس[ را با بنزين آتش زدند...»
«در دوران انقلاب سینماها همراه با بانکها و مشروب فروشیها و کاباره ها و بعضی رستوران ها مورد حمله قرار گرفتند. با وسعت گرفتن خیزش عمومی و غلظت یافتن رنگ مذهبی آن، تعداد سينماهاي سوخته شده تا 28 مرداد 57 در سراسر كشور به 29 سينما رسيد. تنها در هفته قبل از به آتش کشیده شدن سینما رکس، شش سینما در شهرهای مختلف به آتش كشيده شد كه از آن جمله مي توان به دو سينماي معروف تهران (دياموند و شهر فرنگ) اشاره كرد، و 14 اقدام به شروع حریق توسط مأموران آتشنشانی متوقف شده بود. گرچه مسئولیت آتشسوزی بعضی رستوران ها و کابارهها از جمله رستوران خوانسالار در تهران با استفاده از بمب دست ساز كه به كشته شدن قريب به هفتاد نفر انجاميد توسط گروه توحیدی صف به عهده گرفته شد. (پس از انقلاب اعضاي گروه توحيدي صف به همراه چند گروه خرابكار ديگر، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را بنيان نهادند) در 28 مرداد 57، ساعت سه و سی دقیقه بامداد، نزدیک اذان صبح، جوجه کبابی حاتم تهران در آتش سوخت. هیچکس مسئولیت به آتش کشیده شدن سینماها را رسماً به عهده نمیگرفت. دستگاه حکومتی مسئولیت آنها را به گردن «خرابکاران» و مخالفین مذهبی میانداخت و اینان نیز گرچه بعضی اوقات عوامل ساواک را مسبب این آتش سوزیها قلمداد میکردند، گاه اصل آتش زدن سینماها را به عنوان «مراکز فساد و تخدیر نسل» مورد تأئید قرار میدادند.» (انقلاب اسلامی (در هجرت)، شماره 104، مرداد 1364)
آبادان و مردم آن كه آوازه سهل گيري و زندگي آرام و لب كارون شان هر سال هزاران ايراني را رهسپار ديدار و تازه كردن ديدار با آن شهر مي كرد، پس از اين فاجعه ديگر هرگز روي خوش به خود نديد. مسببان اصلي آتش سوزي سينما ركس بر اين اعتقاد بودند كه با اعدام تكبعلي زاده و خاموش كردن وجدان بيدار شده او براي هميشه نقش خود را در اين فاجعه پنهان خواهند كرد، اما هستند وجدانهاي بيداري كه اسناد و مدارك مربوط به اين فاجعه را با چنگ و دندان حفظ مي كنند تا با سپردن آن به نسل هاي آينده، اين هشدار را فراروي ايرانيان قرار دهند كه رسيدن به اهداف انساني جز از راههاي انساني ميسر نيست و نمي توان از كساني كه با سوزاندن مردم به قدرت مي رسند، انتظار بهي داشت.