شیخ فضل الله نوری که بود؟
امروز، یازدهم امرداد، سالروز اعدام شیخ فضل الله نوری است. نام او در تاریخ معاصر ایران به عنوان بزرگترین دشمن مشروطه طلبان و آزادیخواهان ایران به ثبت رسیده است. اما حقیقت امر آن است که در سه دهه اخیر و پس از به قدرت رسیدن رژیم اسلامی، به دلیل تلاش فراوانی که هیأت حاکمه برای جعل و تحریف برخی از حقایق تاریخی صورت داده، مطالعه دقیق و دوباره وقایع تاریخی به امری الزامی مبدل گردیده است. یکی از شخصیت های تاریخ معاصر که رژیم اسلامی در طول سه دهه اخیر سعی در تطهیر چهره آن داشته است همین شیخ فضل الله نوری است. شخصیتی که امروز نامش به عنوان شهید بر خیابان ها و بزرگراه های تهران و برخی از شهرهای ایران گذارده شده و در کتاب های تاریخ مدارس ایران از او به نیکی یاد گردیده است. تصویری که در این کتاب ها از شیخ فضل الله می بینیم، چهره یک روحانی واقعی است که برای دفاع از اسلام و شریعت از جان خود گذشته است. روحانی راستینی که تنها دغدغه اش مقاومت در برابر انحرافات انقلاب مشروطه و مبارزه با عده ای روشنفکر کافر بوده است. اما حقیقت چیست؟ آیا شیخ فضل الله به راستی شهید مظلومی بود که در راه دفاع از دین و وطن جان فدا کرد؟ در این نوشتار به شرح حال کوتاهی از زندگی شیخ فضل الله پرداخته و سپس با نگاه به دو کتاب ارزشمند پیرامون انقلاب مشروطه ایران نقش شیخ فضل الله را در تحولات آن دوره بررسی خواهیم کرد. نخستین کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر «ناظم الاسلام کرمانی» و دیگری «مشروطه ایرانی» اثر «دکتر ماشاءالله آجودانی» است:
شرح حال
شيخ فضل الله كجوري معروف به نوري فرزند ملا عباس در 2 ذيحجه 1259 ه.ق در تهران متولد شد. در جواني جهت تحصيلات ديني عازم نجف شد و در محضر درس شيخ راضي و در حوزه علميه مرحوم ميرزاي شيرازي حاضر شد. سپس به سامرا مهاجرت كرد و در سال 1300 ه.ق به تهران بازگشت. وي پس از فوت ميرزا حسن شيرازي در سال 1312 ه.ق اولين مجتهد تهران شد.
شيخ فضل الله نوري در مبارزات «انجمن مخفي» ماجراي نوز بلژيكي (رييس اداره گمركات) عليرغم پيغام هاي طباطبايي و بهبهاني شركت نكرد و در بست نشيني حرم عبدالعظيم نيز حضور نيافت.
با آغاز نهضت مشروطه به جبهه مخالفان پيوست و دست در دست عين الدوله حاكم مستبد تهران كه بعدها به مقام صدراعظمي برگزيده شد، مشروطه خواهان را تكفير و مشروطه را خلاف قوانين اسلام دانست.
با تحريك وي، محمدعلي شاه دستور به توپ بستن مجلس شوراي ملي را صادر كرد. پس از آن نيز شيخ فضل الله از مخالفان جدي ايجاد دوباره مجلس بود. سرانجام پس از پيروزي انقلاب مشروطه و فتح تهران در 12 رجب 1327 ه.ق دستگير و در دادگاه مشروطه خواهان (كه شيخ ابراهيم زنجاني دادستان آن بود) محاكمه و محكوم و در 13 رجب در ميدان توپخانه اعدام شد.
فرازهايي از كتاب تاريخ بيداري ايرانيان(ناظم الاسلام كرماني)
- شيخ فضل الله نوري كه اكنون از روشنفكران غيرمذهبي مي ترسيد، امام جمعه سلطنت طلب تهران را به خود جلب كرده بود. انجمن محمد (ص) را تشكيل داده بود و از مسلمين صديق ميخواست تا در برابر مشروطه طلبان "كافر" براي دفاع از شريعت در ميدان توپخانه جمع شوند. مجتمعين در ميدان توپخانه به هر عابري كه كلاه اروپايي بر سر داشت بعنوان "مشروطه خواه بي دين" يورش مي بردند و بتدريج براي حمله به مجلس آماده مي شدند.
- عين الدوله در آغاز روزنامه "حبل المتين" را آزاد كرد و چند تن از آزاديخواهان را از زندان رها ساخت. اما با شيخ فضل الله متحد شد و امور شرعي، عرفي و حتي دعاوي مملكتي را به محكمه شيخ مراجعه داد. كار شيخ فضل الله بالا گرفت. برخي از حكام ولايات با مشورت او انتخاب مي شدند. مانند شوكت الملك، حاكم قائنات كه شيخ فضل الله از او سي هزار تومان تعارف گرفت و از عين الدوله خواست حكومت قائنات و ارثيه برادرش را به شوكت الملك بدهند. شوكت الملك بابت اين حكم سي هزار تومان به شيخ فضل الله و سي هزار تومان به عين الدوله داد.
- زن موقرالسلطنه دختر مظفرالدين شاه را به حكم وليعهد و مأموريت سعيدالسلطنه رييس نظميه
در محضر حاج شيخ فضل الله مطلقه نمودند. براي آنكه بدنامي را اصلاح كنند، چهل هزار تومان به موقرالسلطنه دادند و آن زن را كه همه علماي تهران طلاقش را صحيح نمي دانستند، چون زن و شوهر هر دو از طلاق ناراضي بودند، به عقد امام جمعه تهران درآوردند. چون احدي حاضر به اجراء عقد نبود، شيخ فضل الله اين كار را انجام داد.
- مدرسه و قبرستان قديمي در مركز شهر نزديك امامزاده ولي بود كه زمين آن وقف بود. مردم اطراف قبرستان را تصرف كرده و خانه ساخته بودند و هريك قباله اي به امضاء علماء مبني بر خريد زمين خود در اختيار داشتند. برخي از دلالها رييس بانك استقراضي را قانع كردند تا زمين قبرستان را بخرد و عمارت بانك را بسازد و چون اين عمارت وسط شهر است سود سرشاري خواهد برد. خريد اين زمين نيز به موافقت يكي از علماء انجام پذير بود. چون زمين وقف بود يكي از علماء ميتوانست براي تبديل به احسن آن را بفروشد. نخست از سيد محمد طباطبايي اجازه فروش را با دو هزار تومان خواستند. اما او نپذيرفت زيرا فروش زمين وقف و مدرسه اي كه بر مسجد مشتمل بود را جايز ندانست. هيچيك از علماء نپذيرفتند. رييس بانك استقراضي نزد شيخ فضل الله رفت... او زمين را به هفتصد و پنجاه تومان فروخت. رييس بانك استقراضي نيز مدرسه را خراب كرد و طرح عمارت بانك را ريخت.
فرازهایی از کتاب مشروطه ایرانی (دکتر ماشاءالله آجودانی)
آقا میرزا سید محمد طباطبایی مجتهد می گفت: «آنچه لازمه مساعدت بود با این فرد کردیم... ابداً متقاعد نشد و جز تخریب اساس مشروطیت، هیچ غرضی ندارد.» و نیز می گفت: «خیال اینها جز فساد چیزی نیست. گفتگوی ما در یک کلمه [این] بود که علمای نظار جزو مجلس باشند. آنها می گویند در خارج از مجلس باشند...»
حسام الاسلام، یکی دیگر از مجلسیان می گفت: «اینکه دوستان شیخ [نوری] به ایشان نسبت می دهند که شیخ درد دین دارند، خلاف است. چون شیخ اجرت گرفته یا باید کار را به انجام برساند یا اینکه ترتیبات روحانی مجلس بکلی به ایشان واگذار شود.»
و آقا میرزا محمود تاجر، روشن تر و صریح تر از همه به سخن درآمد که «ملت وجه المصالحه آقایان شده اند. چون او [شیخ فضل الله] در این میانه راستی پیدا نکرده، این است که راه مخالفت پیش گرفت که شاید از این راه ریاست پیدا کند.»
...پرسشی از این دست که آیا شیخ فضل الله نوری درد دین داشت یا بر سر مسایل شخصی و منش استبدادی به حمایت از محمدعلی شاه و سلطنت برآمد، چندان مشکلی را حل نمی کند. انگیزه مشارکت او در توطئه شاه علیه مردم و مشروطه می توانست جنبه های گوناگون داشته باشد. گرچه استمرار مخالفت او با مجلس و با مشروطه، آن هم پس از تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی به وضوح و روشنی از انگیزه های شخصی خالی نبود، اما بی انصافی است اگر بخواهیم حمایت بی دریغ او از محمدعلی شاه و مخالفت عمیق و بنیادی اش را با مشروطه، صرفاً به مسایل شخصی و اختلافات خصوصی با بهبهانی و طباطبایی بر سر ریاست روحانی مجلس تقلیل دهیم. عقیده او همان اندازه بر مبنای نظری و فقهی استوار بود که عقاید مخالفانش. گرچه او هم به شیوه سنت معمول مبارزه سیاسی در ایران، در طرح نظریاتش و در پیش برد مقاصد سیاسی اش از عوام فریبی، تکفیر و تهمت، افترا و نسبت های ناروا به مخالفان سیاسی اش پرهیز نداشت.
نوری در رساله معروف اش «حرمت مشروطه» می نویسد: «یکی از مواد آن ضلالت نامه [متمم قانون اساسی] این است که اهالی مملکت در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود...» حال آنکه در «احکام اسلامی» تفاوت های بسیاری است «بین موضوعات مکلفین در عبادات و معاملات و تجارات و سیاسات، از بالغ و غیربالغ و ممیز و غیرممیز و عاقل و مجنون و صحیح و مریض.... بنده و آزاد و پدر و پسر و زن و شوهر و غنی و فقیر... مقلد و مجتهد و مسلم و کافر و کافر ذمی و حربی و مرتد و مرتد ملی و فطری و غیرهما» ای برادر دینی، اسلامی که اینقدر تفاوت گذارد بین موضوعات مختلفه در احکام، چگونه میشود گفت که معتقد به مساوات است؟!
نوری می گفت: «از جمله مواد آن ضلالت نامه [متمم قانون اساسی] این است که حکم و اجراء هیچ مجازاتی نمی شود مگر به موجب قانون(!)... قوه مقننه بدعت و ضلالت محض است، زیرا که در اسلام برای احدی جایز نیست که قانون بگذارد و جعل کند. هر که باشد و اسلام ناتمامی ندارد که کسی بخواهد آن را تمام کند.
«ماده دیگری که در این ضلالت نامه است، آزادی قلم و مطبوعات است... اگر مقصودشان اجرای قانون الهی بود و فایده مشروطیت، حفظ احکام اسلامیه بود، چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حریت قرار دهند که هر یک از این دو اصل خراب نماینده رکن قویم قانون الهی است. زیرا قوام اسلام به عبودیت است نه آزادی... آزادی قلم و زبان آن است که فرقه های «ملاحده و زنادقه» بتوانند به آسانی عقاید، نظرات و کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح منتشر کنند.»
«آنچه مخالف اسلام است، قانونیت پیدا نمی کند. ای بیشرف! ای بی غیرت! ببین صاحب شرع برای تو شرف مقرر فرموده و امتیاز داده تو را، و تو خودت از خودت سلب امتیاز می کنی و می گویی من باید با مجوس و ارمنی و یهودی برادر و برابر باشم.»
شیخ فضل الله نوری از انقلاب مشروطه به عنوان منشأ فساد یاد می کند. تأسیس مدرسه و آشنایی با علوم جدید را عامل انحراف مردم می داند (همان طور که امروز هم خامنه ای علوم انسانی را تهدیدی برای جامعه می پندارد!) و می گوید ما نیازی به مشروطه و آزادی نداریم. آنچه جامعه ما نیازمند آن است چوب و فلک و میرغضب است! وی آشکارا از عقاید قرون وسطایی خود سخن می گوید و به دفاع از استبداد و ظلم می پردازد: «مشروطه منشأ فساد است و مشروع نيست. مدارس جديده خلاف شرع و مصادف اضمحلال اسلام است. آیا درس هاي زبان خارجه، شيمي، فيزيك، عقايد شاگردان را سخيف و ضعيف نمي كند؟... ما شاه لازم داريم، عين الدوله لازم داريم، چوب و فلك ميرغضب لازم داريم!... هزار و سيصد و بيست و سه سال است كه خداوند عالم به ما قانون توسط محمد مصطفي مرحمت فرموده. ما قانون مستشارالدوله و تقي زاده و باقر بقال را لازم نداريم.... مدارس را افتتاح کردید. آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید. حال شروع به مشروطه و جمهوری کردید؟»
آنچه امروز از چهره سیاه و رسوای شیخ فضل الله، در نظر حاکمان ایران قدیسی شهید ساخته است، راه و روش او در برخورد با مخالفانش است. فساد، تحجر، توهین و تکفیر ابزاری در دست این شیخ بود تا هر صدای مخالفی را به جرم بابی و زندیق بودن خاموش کند. قرائتی خشونت آمیز از دین اسلام و تأکید بر استبدادی بودن قوانین دینی، مخالفت با آزادی و تجدد و استفاده ابزاری از دین به عنوان سپری در برابر انتقاد مخالفان و دکانی برای منفعت شخصی، همه و همه ویژگی هایی بود که این شیخ متحجر از آنها سود می برد و امروز هم حاکمان جمهوری اسلامی ادامه دهنده همان راه و روش هستند. شباهت های فراوانی میان شیخ فضل الله و رهبران دیروز و امروز رژیم اسلامی می توان یافت. اما براستی علت تداوم موجودیت چنین شخصیت هایی در تاریخ ایران چیست؟ چرا شیخ فضل الله دین فروش و شیاد در عصر ما با نام و شمایلی جدید بار دیگر به عرصه سیاست باز می گردد و باز هم فریب او را می خوریم؟
دکتر آجودانی در کتاب ارزشمند «مشروطه ایرانی» به این پرسش اینگونه پاسخ می دهد: «روشنفکری ایران و بدتر از آن روحانیون مشروطه خواه با خشم و تهمت و افترا و حتی تکفیر و توبیخ، یعنی همان حربه های شناخته شده ای که به بدترین شیوه ها مورد سوء استفاده خود نوری قرار گرفته بود، با او به مقابله پرداختند و ساده لوحانه اندیشیدند که با اعدام مجتهدی، می توانند سرپوشی بر اصل تناقض «تجدد ایرانی» و «مشروطه ایرانی» نهند. نوری به بدترین شیوه ها اعدام گردید، اما ملت ما تاوان چنان تناقضی را که میراث روشنفکری ایران، چه مذهبی و چه غیرمذهبی بود با استقرار «حکومت جمهوری اسلامی» پرداخت. تاوانی که اگر اصولی بنگریم، ریشه در همان تلاشی داشت که می خواست از مدنیتی غیردینی، صورتی دینی و تاریخچه ای اسلامی ارائه دهد.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر