فرد در قالب وظايف خود، پاي به جهان مي گذارد و ملتها در قالب رسالت تاريخي خويش
جهان بيني بخشي از دستگاه فلسفي است كه پديده ها و رويدادهاي عالم انساني را كه هر يك موجوديت انسان و جامعه انساني را از ديدگاه خاصي مورد بررسي قرار مي دهد با هم تلفيق و تركيب كند و يك تصور كلي براي شناختن جهان انساني پديد آورد. اين كه در عبارت بالا سخن از جهان انساني به ميان مي آوريم به آن سبب است كه واژه جهان بر همه هستي مادي اطلاق مي شود و اگر به اين اعتبار آن را مورد بحث قرار دهيم، علم هيأت و نجوم نيز در ساختن جهان بيني سهيم مي گردد، در حالي كه وقتي در اصطلاح فلسفه سياسي از جهان بيني سخن مي گوييم، منظور جهان انساني است و علومي در پديد آوردن جهان بيني ما را ياري مي دهند كه مباحث آنها مربوط به انسان و جوامع انساني باشد. از آنجا كه ناسيوناليسم در اصل يك مكتب تاريخي و اجتماعي است، همه تعليمات و دريافتهاي اين مكتب مانند سنگهايي است كه بناي جهان بيني ناسيوناليستي را استوار مي كند، بطوري كه مي توان گفت:
ناسيوناليسم نه تنها يك مكتب فلسفه تاريخ و يك مكتب فلسفه اجتماع است بلكه اساساً يك جهان بيني است يا به عبارت ديگر چون دانشي است كه تصوير روشني از حقيقت جهان انساني را در اختيار ما مي گذارد.
اگر جهان بيني ناسيوناليسم را با جهان بيني مكاتب فردي مقايسه كنيم به نكات ارزنده اي واقف مي شويم... مكتبهاي فردي مي كوشند كه افراد انساني، ابتدا موجوديت خود را اصيل پندارند و جامعه را فرعي بر وجود خويش بدانند، در حالي كه مكتب ناسيوناليسم جهان را مركب از ملتها مي داند و ملت را موجوديت زنده و با روحي مي داند كه مانند هر موجود زنده ديگر بقاي آن در طي شرايط خاص امكان پذير است، همانگونه كه موجودات زنده براي بقا و ادامه زندگي خود به ويژگيها و غرائزي مجهزند كه فلسفه وجودي و حياتي آن غرائز، حفظ حيات است، ملت كه موجودي زنده است براي حفظ حيات و تأمين شرايط بقاي خود به غرائز و نواميس خاصي مجهز است كه حركت جوامع بشري و افراد انساني بوسيله اين نواميس هدايت مي شود. بديهي است همانگونه كه غريزه حفظ حيات، تنها عاملي نيست كه بر پيكر انسان اثر مي گذارد و عوامل بسيار ديگر، اعم از عوامل مكانيكي و تأثيرات حياتي موجودات زنده ديگر، بدن انسان را تحت تأثير خود مي گيرد، در مورد ملتها نيز تنها خواست بقاي ملي نيروي تأثيربخش بر ملت نيست، بلكه هر ملت در زير تازيانه تأثر عوامل جوي و جغرافيايي و عوامل ناشي از خواست حياتي ملتهاي ديگر نيز مي باشد. جهان بيني ناسيوناليسم ما را به شناختن قدرتي هدايت مي كند كه منشأ آن همه موجوديت ملت ما و ريشه آن در زمانهاي بس دور و درازي است كه ملت ما از آن گذشته است و اين نيروي عظيم، بيشترين تأثير را براي پديد آمدن هر يك از ما داشته است و بخش عمده خوي و خصال ما را پديد آورده و در پديد آوردن سيما و منش ما مؤثرتر بوده است.
كوتاه سخن آنكه ناسيوناليسم، در جهان بيني خود به ملت اصالت مي بخشد و فرد را فرع بر موجوديت ملت و جزئي از پيكره آن تجسم مي دهد و اين جهان بيني است كه در حيات فرد مسأله وظيفه را مطرح مي كند و در جهان انساني مسأله سياست خارجي را پديدار مي سازد.
فرد در قالب وظايف خود پاي به جهان مي گذارد و ملتها در قالب رسالت تاريخي خويش كه عبارت از توجيه موجوديت خود در ميان ملل ديگر است راه مي روند.
برگرفته از مقاله "فرد و ملت در آيين ما" نوشته "شهيد راه ایران، دكتر محمدرضا عاملي تهراني"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر