۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

پیرمردهایی که استبداد را به زانو درآورده اند!



سالهاست که آموخته ام بر تمام پیش فرض های ذهنی ام قلم قرمز بکشم و هر درسی را که پیشتر از روی اختیار یا اجبار در مدرسه و جامعه آموخته بودم، از نو بخوانم و بازشناسم. چرا که هر قدر پیش می روم بیشتر اطمینان می یابم که در تمام سالهای زندگانی ام، معلمان زیادی داشته ام که نخواسته اند یا نتوانسته اند به ما حقیقت را بگویند و راستی را بیاموزند. چه در سرزمینی که دروغگویانش حاکم اند و ناراستانش زمامدار، سخن گفتن از حقیقت و راستی خود جرمی است نابخشودنی؛ و کیست که از داغ و درفش این ظالمان ددمنش نهراسیده باشد؟

در جامعه ما که هنوز هم بسیاری از مردمانش تا آخر عمر تقیه پیشه می کنند و با واژه های فریبنده ای چون صبر و تقدیر و… سکوت خویش در برابر ظلم و ستم را توجیه می نمایند، از کودکی آموختیم که همیشه باید سر به زیر باشیم. همیشه باید در برابر حق کشی ها سکوت کنیم، زیرا سیاست خطرناک است و پدر و مادر نمی شناسد! اگر می خواهیم درس مان را بخوانیم و کاری دست و پا کنیم و لقمه نانی – به ذلت – بر سفره خالی خویش بنهیم، بهتر است چشم مان را روی خیلی از حقایق ببندیم و با همه کس بیگانه شویم.
یکی از درس های نامربوطی که در کودکی به ما آموختند و در ذهن ناآگاه ما فرو کردند، این بود که سالمندان در جامعه ما جایی ندارند. همین که سن ات از 60 و 70 گذر کرد و غبار روزگار طراوت جوانی از چهره ات برگرفت، باید در کنج خانه ات بنشینی و منتظر فرشته مرگ شوی. باید با خاطرات خوش گذشته سر کنی و در حسرت خطاهای گذشته آهی از اعماق جان برآوری که دیگر از ما گذشت، نوبت جوانهاست! بله، در جامعه ای که جوانان و میانسالانش به هزار ترفند و توجیه از بار مسئولیت و تعهد خویش شانه خالی می کنند و سرنوشت خود و جامعه شان را بدست حاکمان ظالم می سپارند و همیشه برای نجات خویش در انتظار نیروهای ماوراءالطبیعه و امدادهای غیبی اند، دیگر از کهنسالانش چه انتظاری می توان داشت؟

همه اینها بخشی از پیش فرض های ذهنی من بود که سالها با من ماند و آن بیت معروف که می گفت:

در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است اگر چه پیر بود
چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود

پیرها می فرمایند: «پیر پیر است اگرچه شیر بود»!

سالها گذشت تا دریابم که این حرف ها هم بخشی از پندارهای غلط من و هم نسلان من بوده است. بخشی از همان تلقین های مأیوس کننده و استدلال های بی اساس که سالها مغز ما را تسخیر کرده بود.
سالها پیش، روزی که برای نخستین بار به دفتر حزب پان ایرانیست در تهران رفتم، پیرمردهایی را دیدم که به من آموختند: «شیر شیر است اگر چه پیر بود».
پیرمردهایی که قلب شان مثل یک جوان بیست و چند ساله بود. از آرمان هایشان سخن می گفتند و از آینده ای که برای بهتر شدنش با تمام وجود تلاش می کردند. پیرمردهایی که همیشه به جوانترها انرژی و امید می دادند. پیرمردهایی که همیشه به ما یاد می دادند درست زیستن و انسان بودن سهل ترین کار جهان است. چقدر از آنان آموختم و چقدر آنان را دوست می داشتم.
مهندس رضا کرمانی و استاد حسین شهریاری را می گویم. پیرمردهایی که آرمانخواهی را از آنان یاد گرفتم و عشق به میهن را در مکتب آنان به گوش جان از بر کردم. پیرمردهایی که ثابت کردند در راه مبارزه سن و سال مهم نیست. آرمانی که بدان ایمان داری تو را جوان نگاه می دارد و به تو نیروی حرکت می بخشد.
یکی شان 77 سال دارد و دیگری 74 سال. با سرطان و بیماری قلبی و فشار خون و دیابت و… دست و پنجه نرم می کنند، اما لحظه ای از آرمان خود غافل نیستند. لحظه ای به خود نمی اندیشند و خویش را بر میهن شان برتری نمی دهند. در جمع آنان دیگر «من» بی معناست؛ سالهاست که «ما» شده اند. آنان بودند که به ما نیز «ما» شدن را آموختند.
امروز آنها در زندان اند؛ با مشکلات جسمی و فشارهای روحی. وظیفه ما چیست؟ آیا نباید شرم کنیم که آسوده نشسته ایم و پرپر شدن معلمان مان را نظاره می کنیم؟ نباید شرم کنیم که در تمام این سالها نتوانستیم گوشه ای از بار سنگین مبارزه را بر گرده های خویش بگیریم و خطرات و هزینه هایش را پذیرا باشیم تا امروز این دو بزرگمرد در زندان رنج نبرند؟
می دانم که شجاعت و فداکاری این دو بزرگمرد را حد و مرزی نیست. می دانم که مقاومت آنان، سالهاست که دژخیمان استبداد را مستأصل کرده و هیچ مزدوری را یارای در هم شکستن این سروقامتان نیست.
هنوز هم جمله سرور کرمانی در گوشم زنگ می زند: «نمی توانی از دریا بگذری، بی آنکه پایت تر شود

یک چیز را خوب می دانم. روزی به پیروزی خواهیم رسید که همه مان رضا کرمانی و حسین شهریاری شویم.
باید درس های مان را خوب از بر کنیم. درس مقاومت، درس عشق، درس شهامت، درس میهن پرستی،
می دانم که دیر یا زود نوبت ما هم فرا خواهد رسید. باید مهیا شویم. باید از دریا بگذریم… باید از دریا بگذریم..



هیچ نظری موجود نیست: