کاوه شهریاری:
داستان از یک سال پیش شروع شد ، البته اگر نخواهم زیاد توضیح بدهم ! پس از همان یک سال پیش شروع می کنم بعد از آن انتخابات کذایی! پنجم مهرماه ۱۳۸۸ که نیروی انتظامی به خانه آمد و پدرم را برای اجرای حکم ۱۸ ماه زندان به جرم تبلیغ علیه نظام (مقدس ) جمهوری اسلامی و عضویت در حزب پان ایرانیست و همچنین مصاحبه با رسانه های بیگانه با خود به زندان رجایی شهر برد . این آغاز داستان بود . در تمام مدت این یکسال که با استرس و ناراحتی همراه بود همواره کوشش کردم که به دلیل بیماری قلبی و تنفسی پدر و همچنین پروستات که همه از عوارض کهولت سن است برایش مرخصی بگیریم. بعد از چند ماه دوندگی هر روزه این امر میسر شد.
از دوندگی ها و سختیهایش ، از راهروهای دادگاه و از تلخیهای ملاقاتهای کوتاه کابین با آن شیشه های کثیفش هیچ نمی گویم که خود داستانیست جدا، به هر روی ! زمانی که نیمی از دوره ی محکومیت پدر سپری شد طبق قانون تقاضای آزادی مشروط کردیم که البته با حکم عجیب قاضی مواجه شدیم به این مضمون که : با ۹ ماه آزای مشروط موافقت می شود به شرط ۳ سال تبعید به شهرستان دزفول.
این کاملا طبیعی بود که پدر تن به این حکم نا عادلانه ندهد و در نتیجه به زندان رجایی شهر باز گردد . پس روز از نو و روزی از نو!!؟
بار دیگر کوشش کردم که برایش مرخصی بگیرم و بار دیگر کوششهای به ثمر رسید ، پس پدر برای ۱۵ روز به مرخصی آمد اما اینبار داستان ما طور دیگری نوشته شد.
پدر ۱۶ شهریور ماه ساعت ۱۰ شب از زندان برای مرخصی بیرون آمد . و در روز ۱۸ مهرماه به همراه دوتن از دوستان و همرزمانش به سمت اصفهان حرکت کرد ،آخرین بار که با خانه تماس گرفت صد کیلومتری اصفهان بود و پس از آن دیگر هیچ ،بی خبری مطلق !!!!!! یکشنبه صبح با یکی از دوستان ( آرش کیخسروی ) به سمت اصفهان حرکت کردم به امید یافتن پدر ، همه جا را پرس و جو کردیم ، از اورژانس گرفته تا اطلاعات سپاه از اداره اماکن تا سرد……. اما هیچ خبری نیافتیم! حتی پرونده ای در اداره ی آگاهی اصفهان تشکیل دادیم مبنی بر مفقود شدن پدر و دوستان ! اما همه چیز بی نتیجه بود! آیا آدم ربایی رخ داده بود !؟
پس از ۲ روز بی خبری سر انجام دوشنبه شب پدر با خانه تماس می گیرد و اعلام می کند که در اصفهان بازداشت شده ، مدت تماس چیزی حدود ۱۵ ثانیه ……. خدا را شکر پس آدم ربایی نبوده و یا اگر هم بوده ، آدم ربایی از نوع سوم بوده است.
باری خدا را شکر کردیم که دزدان سرشان را نبریده اند در وسط جاده ، بعد از آن خبری از آنها داشتیم. تا اینکه یکی از دوستان یعنی حجت کلاشی (مسئول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست ) را با قرار وثیقه آزاد کردند. بسیار خوشحال کننده بود از دو جهت اول اینکه دوباره حجت را در کنار خودمان می دیدم و دیگر اینکه نویدی بود برای آزادی پدر و مهندس سیدرضا کرمانی …..اما دیگر هیچ خبری نشد . تا اینکه تصمیم گرفتم شنبه ۳ شهریور دوباره به اصفهان بروم و جستجو را آغاز کنم.. شنبه شب رسیدم و یکشنبه صبح به دادسرای شاهین شهر مراجعه کردم جایی که برایشان پرونده تشکیل داده بودند.سرتان را درد نیاورم کاشف به عمل آمد که چند روزی است دستور آزادیشان صادر شده اما بر خلاف روند معمول به خانواده شان ابلاغ نگردیده!!! اگر نمی رفتم لابد هنوز بی خبر بودیم…….پس وارد مرحله ی جدیدی شدیم از کاغذ بازی. تهیه ی سند برای وثیقه گذاشتن .بسیار سخت بود ! دوستان زیادی در اصفهان و شاهین شهر بودند که حاضر شدند ملکشان را گرو بگذارند برای آزادی ! اما شور بختانه به لطف جمهوری اسلامی همه ی سندها در گرو بانک بود و بنابراین هیچ دردی را دوا نمی کرد.سر انجام سند تهیه شد ! کارهای اداری انجام شد و پس از حدود ۵ ساعت انتظار در زندان مرکزی اصفهان ( دستگرد ) حسین شهریاری و رضا کرمانی پس از ۱۷ روز بازداشت بی دلیل آزاد شدند . واقعا دوست داشتم همه ی شما آنجا بودید و می دیدید. پس صحنه ای را که دیدم بدون کم و کاست توصیف می کنم ( مسیری که زندانی باید طی کند برای رسیدن به در خروجی زندان اصفهان مسیری است حدود ۵۰۰ متر که سراشیبی است و ما ناظرین در انتهای آن هستیم : از دور پدر و مهندس کرمانی را دیدم . بابا مثل همیشه کت و شلوار به تن داشت و سرور کرمانی پیراهنی سفید با شلوار مشکی آنطور که من دیدمشان گویی که از میهمانی بازمی گردند.آنچنان می گفتند و می خندیدند که انگار آنجا زندان نیست (شاید به چشم آنها شانزه لیزه بود) به ناگاه با دیدن این صحنه تمام خستگی آن روزها از من گریخت.
خلاصه این که آزاد شدند ! از راه رسیده و نرسیده راهی تهرانشان کردیم البته با دنیایی از هراس که مبادا بار دیگر در راه ربوده شوند!!!!؟؟؟
راهی تهران شان کردیم به چند دلیل یکی اینکه ماندنشان در اصفهان خطر ناک به نظر می رسید .دیگر آنکه مدت مرخصی حسین شهریاری به پایان رسیده بود و باید خود را به زندان رجایی شهر معرفی می کرد.
پس آنها رفتند و من ماندگار اصفهان شدم تا صبح روز بعد باز هم به شاهین شهر بروم ( ۳۰ کیلومتری اصفهان ) تا شاید بتوانم موبایل ها ! ماشین شخصی مهندس کرمانی و کارتهای بانکی شان را باز پس بگیرم! که البته بهیوده بود.
بیش از این روده درازی نمی کنم !! روز سه شنبه ۶ شهریور ساعت ۶ صبح به کرج رسیدم و ساعت ۸ به دادگاه انقلاب رفتم برای پیگیری وضعیت پرونده پدر که شاید کمی انصاف و معرفت داشته باشند و مرخصی اش را تمدید کنند ! که البته نکردند . تا ساعت ۲ بعد از ظهر سرکارمان گذاشتند و در نهایت هیچ ….. و حسین شهریاری به زندان رجایی شهر باز گشت و من پدر را بعد از چندین ماه فقط به مدت ۲۰ دقیقه دیدم!! ۱۰ دقیقه در اصفهان هنگامی که از زندان آزاد شد و من تا ترمینال همراهی اش کردم و بار دیگر در کرج پس از پایان کارهای اداری بی نتیجه هنگامی که به زندان رجایی شهر تحویلش دادم.
نکته ای که باقی ماند این بود که این سه نفر را به جرم تبلیغ علیه نظام بازداشت کرده بو دند ! اما من نفهمیدم که به طور مثال حسین شهریاری در حالی که رانندگی می کرده در صد کیلومتری اصفهان با سرعت مجاز ۱۰۰ کیلومتر در ساعت و با این فرض که شیشه های خودرو هم بالا بوده اند چون کولر روشن بوده……. چگونه می توانسته علیه نظام تبلیغ کند؟؟؟؟؟؟؟فراموش نکنیم که ایشان تا دو روز قبل در زندان بوده اند.
شاید یک فیزیکدان بتواند به این سوال پاسخ دهد.
دیگر اینکه آدمای حسابی!! صبر می کردید دوستان ما به اصفهان برسند بلکه واقعا جرمی مرتکب بشن بعدا دستگیرشون می کردید ! نه مثل راه زنها وسط جاده.
من رو ببخشید که بسیار از هم گسیخته نوشتم ، شاید این نتیجه ی بیش از ۷۲ ساعت بی خوابی مطلق باشد.
داستان از یک سال پیش شروع شد ، البته اگر نخواهم زیاد توضیح بدهم ! پس از همان یک سال پیش شروع می کنم بعد از آن انتخابات کذایی! پنجم مهرماه ۱۳۸۸ که نیروی انتظامی به خانه آمد و پدرم را برای اجرای حکم ۱۸ ماه زندان به جرم تبلیغ علیه نظام (مقدس ) جمهوری اسلامی و عضویت در حزب پان ایرانیست و همچنین مصاحبه با رسانه های بیگانه با خود به زندان رجایی شهر برد . این آغاز داستان بود . در تمام مدت این یکسال که با استرس و ناراحتی همراه بود همواره کوشش کردم که به دلیل بیماری قلبی و تنفسی پدر و همچنین پروستات که همه از عوارض کهولت سن است برایش مرخصی بگیریم. بعد از چند ماه دوندگی هر روزه این امر میسر شد.
از دوندگی ها و سختیهایش ، از راهروهای دادگاه و از تلخیهای ملاقاتهای کوتاه کابین با آن شیشه های کثیفش هیچ نمی گویم که خود داستانیست جدا، به هر روی ! زمانی که نیمی از دوره ی محکومیت پدر سپری شد طبق قانون تقاضای آزادی مشروط کردیم که البته با حکم عجیب قاضی مواجه شدیم به این مضمون که : با ۹ ماه آزای مشروط موافقت می شود به شرط ۳ سال تبعید به شهرستان دزفول.
این کاملا طبیعی بود که پدر تن به این حکم نا عادلانه ندهد و در نتیجه به زندان رجایی شهر باز گردد . پس روز از نو و روزی از نو!!؟
بار دیگر کوشش کردم که برایش مرخصی بگیرم و بار دیگر کوششهای به ثمر رسید ، پس پدر برای ۱۵ روز به مرخصی آمد اما اینبار داستان ما طور دیگری نوشته شد.
پدر ۱۶ شهریور ماه ساعت ۱۰ شب از زندان برای مرخصی بیرون آمد . و در روز ۱۸ مهرماه به همراه دوتن از دوستان و همرزمانش به سمت اصفهان حرکت کرد ،آخرین بار که با خانه تماس گرفت صد کیلومتری اصفهان بود و پس از آن دیگر هیچ ،بی خبری مطلق !!!!!! یکشنبه صبح با یکی از دوستان ( آرش کیخسروی ) به سمت اصفهان حرکت کردم به امید یافتن پدر ، همه جا را پرس و جو کردیم ، از اورژانس گرفته تا اطلاعات سپاه از اداره اماکن تا سرد……. اما هیچ خبری نیافتیم! حتی پرونده ای در اداره ی آگاهی اصفهان تشکیل دادیم مبنی بر مفقود شدن پدر و دوستان ! اما همه چیز بی نتیجه بود! آیا آدم ربایی رخ داده بود !؟
پس از ۲ روز بی خبری سر انجام دوشنبه شب پدر با خانه تماس می گیرد و اعلام می کند که در اصفهان بازداشت شده ، مدت تماس چیزی حدود ۱۵ ثانیه ……. خدا را شکر پس آدم ربایی نبوده و یا اگر هم بوده ، آدم ربایی از نوع سوم بوده است.
باری خدا را شکر کردیم که دزدان سرشان را نبریده اند در وسط جاده ، بعد از آن خبری از آنها داشتیم. تا اینکه یکی از دوستان یعنی حجت کلاشی (مسئول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست ) را با قرار وثیقه آزاد کردند. بسیار خوشحال کننده بود از دو جهت اول اینکه دوباره حجت را در کنار خودمان می دیدم و دیگر اینکه نویدی بود برای آزادی پدر و مهندس سیدرضا کرمانی …..اما دیگر هیچ خبری نشد . تا اینکه تصمیم گرفتم شنبه ۳ شهریور دوباره به اصفهان بروم و جستجو را آغاز کنم.. شنبه شب رسیدم و یکشنبه صبح به دادسرای شاهین شهر مراجعه کردم جایی که برایشان پرونده تشکیل داده بودند.سرتان را درد نیاورم کاشف به عمل آمد که چند روزی است دستور آزادیشان صادر شده اما بر خلاف روند معمول به خانواده شان ابلاغ نگردیده!!! اگر نمی رفتم لابد هنوز بی خبر بودیم…….پس وارد مرحله ی جدیدی شدیم از کاغذ بازی. تهیه ی سند برای وثیقه گذاشتن .بسیار سخت بود ! دوستان زیادی در اصفهان و شاهین شهر بودند که حاضر شدند ملکشان را گرو بگذارند برای آزادی ! اما شور بختانه به لطف جمهوری اسلامی همه ی سندها در گرو بانک بود و بنابراین هیچ دردی را دوا نمی کرد.سر انجام سند تهیه شد ! کارهای اداری انجام شد و پس از حدود ۵ ساعت انتظار در زندان مرکزی اصفهان ( دستگرد ) حسین شهریاری و رضا کرمانی پس از ۱۷ روز بازداشت بی دلیل آزاد شدند . واقعا دوست داشتم همه ی شما آنجا بودید و می دیدید. پس صحنه ای را که دیدم بدون کم و کاست توصیف می کنم ( مسیری که زندانی باید طی کند برای رسیدن به در خروجی زندان اصفهان مسیری است حدود ۵۰۰ متر که سراشیبی است و ما ناظرین در انتهای آن هستیم : از دور پدر و مهندس کرمانی را دیدم . بابا مثل همیشه کت و شلوار به تن داشت و سرور کرمانی پیراهنی سفید با شلوار مشکی آنطور که من دیدمشان گویی که از میهمانی بازمی گردند.آنچنان می گفتند و می خندیدند که انگار آنجا زندان نیست (شاید به چشم آنها شانزه لیزه بود) به ناگاه با دیدن این صحنه تمام خستگی آن روزها از من گریخت.
خلاصه این که آزاد شدند ! از راه رسیده و نرسیده راهی تهرانشان کردیم البته با دنیایی از هراس که مبادا بار دیگر در راه ربوده شوند!!!!؟؟؟
راهی تهران شان کردیم به چند دلیل یکی اینکه ماندنشان در اصفهان خطر ناک به نظر می رسید .دیگر آنکه مدت مرخصی حسین شهریاری به پایان رسیده بود و باید خود را به زندان رجایی شهر معرفی می کرد.
پس آنها رفتند و من ماندگار اصفهان شدم تا صبح روز بعد باز هم به شاهین شهر بروم ( ۳۰ کیلومتری اصفهان ) تا شاید بتوانم موبایل ها ! ماشین شخصی مهندس کرمانی و کارتهای بانکی شان را باز پس بگیرم! که البته بهیوده بود.
بیش از این روده درازی نمی کنم !! روز سه شنبه ۶ شهریور ساعت ۶ صبح به کرج رسیدم و ساعت ۸ به دادگاه انقلاب رفتم برای پیگیری وضعیت پرونده پدر که شاید کمی انصاف و معرفت داشته باشند و مرخصی اش را تمدید کنند ! که البته نکردند . تا ساعت ۲ بعد از ظهر سرکارمان گذاشتند و در نهایت هیچ ….. و حسین شهریاری به زندان رجایی شهر باز گشت و من پدر را بعد از چندین ماه فقط به مدت ۲۰ دقیقه دیدم!! ۱۰ دقیقه در اصفهان هنگامی که از زندان آزاد شد و من تا ترمینال همراهی اش کردم و بار دیگر در کرج پس از پایان کارهای اداری بی نتیجه هنگامی که به زندان رجایی شهر تحویلش دادم.
نکته ای که باقی ماند این بود که این سه نفر را به جرم تبلیغ علیه نظام بازداشت کرده بو دند ! اما من نفهمیدم که به طور مثال حسین شهریاری در حالی که رانندگی می کرده در صد کیلومتری اصفهان با سرعت مجاز ۱۰۰ کیلومتر در ساعت و با این فرض که شیشه های خودرو هم بالا بوده اند چون کولر روشن بوده……. چگونه می توانسته علیه نظام تبلیغ کند؟؟؟؟؟؟؟فراموش نکنیم که ایشان تا دو روز قبل در زندان بوده اند.
شاید یک فیزیکدان بتواند به این سوال پاسخ دهد.
دیگر اینکه آدمای حسابی!! صبر می کردید دوستان ما به اصفهان برسند بلکه واقعا جرمی مرتکب بشن بعدا دستگیرشون می کردید ! نه مثل راه زنها وسط جاده.
من رو ببخشید که بسیار از هم گسیخته نوشتم ، شاید این نتیجه ی بیش از ۷۲ ساعت بی خوابی مطلق باشد.
۶ نظر:
سلام دوست خوبم
به امید آزادی تمام آزاداندیشان
سبز وپاینده باشی
ایرانمان و گرفتارهایمان آزاد میشوند
درود بر تو دوست گرامی
با نوشتاری در مورد {مغالطات} بروزم.
منتظر حضور گرم و دیدگاه با ارزشت هستم.
بدرود
جاوید باد ایران
زنده باد آزادی
نابود باد استبداد(از هر نوع)
همهی ما در زندان بزرگی هستیم به نام ایران!!!!
درود دوست گرامی
بعد از حدود سه ماه به روزم
mansourf11.blogspot.com
اگه با تبادل لینک موافق بودید بهم بگید
پیروز باشید
سلام دوست خوبم
کسی که آزادی می جوید زندانی برای اندیشه های دیگر نمی گسترد .
ارسال یک نظر