۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

از زندان تا زندان: بار دیگر پدرم را به زندان رجایی شهر تحویل دادم

کاوه شهریاری:

داستان از یک سال پیش شروع شد ، البته اگر نخواهم زیاد توضیح بدهم ! پس از همان یک سال پیش شروع می کنم بعد از آن انتخابات کذایی! پنجم مهرماه ۱۳۸۸ که نیروی انتظامی به خانه آمد و پدرم را برای اجرای حکم ۱۸ ماه زندان به جرم تبلیغ علیه نظام (مقدس ) جمهوری اسلامی و عضویت در حزب پان ایرانیست و همچنین مصاحبه با رسانه های بیگانه با خود به زندان رجایی شهر برد . این آغاز داستان بود . در تمام مدت این یکسال که با استرس و ناراحتی همراه بود همواره کوشش کردم که به دلیل بیماری قلبی و تنفسی پدر و همچنین پروستات که همه از عوارض کهولت سن است برایش مرخصی بگیریم. بعد از چند ماه دوندگی هر روزه این امر میسر شد.
از دوندگی ها و سختیهایش ، از راهروهای دادگاه و از تلخیهای ملاقاتهای کوتاه کابین با آن شیشه های کثیفش هیچ نمی گویم که خود داستانیست جدا، به هر روی ! زمانی که نیمی از دوره ی محکومیت پدر سپری شد طبق قانون تقاضای آزادی مشروط کردیم که البته با حکم عجیب قاضی مواجه شدیم به این مضمون که : با ۹ ماه آزای مشروط موافقت می شود به شرط ۳ سال تبعید به شهرستان دزفول.
این کاملا طبیعی بود که پدر تن به این حکم نا عادلانه ندهد و در نتیجه به زندان رجایی شهر باز گردد . پس روز از نو و روزی از نو!!؟
بار دیگر کوشش کردم که برایش مرخصی بگیرم و بار دیگر کوششهای به ثمر رسید ، پس پدر برای ۱۵ روز به مرخصی آمد اما اینبار داستان ما طور دیگری نوشته شد.
پدر ۱۶ شهریور ماه ساعت ۱۰ شب از زندان برای مرخصی بیرون آمد . و در روز ۱۸ مهرماه به همراه دوتن از دوستان و همرزمانش به سمت اصفهان حرکت کرد ،آخرین بار که با خانه تماس گرفت صد کیلومتری اصفهان بود و پس از آن دیگر هیچ ،بی خبری مطلق !!!!!! یکشنبه صبح با یکی از دوستان ( آرش کیخسروی ) به سمت اصفهان حرکت کردم به امید یافتن پدر ، همه جا را پرس و جو کردیم ، از اورژانس گرفته تا اطلاعات سپاه از اداره اماکن تا سرد……. اما هیچ خبری نیافتیم! حتی پرونده ای در اداره ی آگاهی اصفهان تشکیل دادیم مبنی بر مفقود شدن پدر و دوستان ! اما همه چیز بی نتیجه بود! آیا آدم ربایی رخ داده بود !؟
پس از ۲ روز بی خبری سر انجام دوشنبه شب پدر با خانه تماس می گیرد و اعلام می کند که در اصفهان بازداشت شده ، مدت تماس چیزی حدود ۱۵ ثانیه ……. خدا را شکر پس آدم ربایی نبوده و یا اگر هم بوده ، آدم ربایی از نوع سوم بوده است.
باری خدا را شکر کردیم که دزدان سرشان را نبریده اند در وسط جاده ، بعد از آن خبری از آنها داشتیم. تا اینکه یکی از دوستان یعنی حجت کلاشی (مسئول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست ) را با قرار وثیقه آزاد کردند. بسیار خوشحال کننده بود از دو جهت اول اینکه دوباره حجت را در کنار خودمان می دیدم و دیگر اینکه نویدی بود برای آزادی پدر و مهندس سیدرضا کرمانی …..اما دیگر هیچ خبری نشد . تا اینکه تصمیم گرفتم شنبه ۳ شهریور دوباره به اصفهان بروم و جستجو را آغاز کنم.. شنبه شب رسیدم و یکشنبه صبح به دادسرای شاهین شهر مراجعه کردم جایی که برایشان پرونده تشکیل داده بودند.سرتان را درد نیاورم کاشف به عمل آمد که چند روزی است دستور آزادیشان صادر شده اما بر خلاف روند معمول به خانواده شان ابلاغ نگردیده!!! اگر نمی رفتم لابد هنوز بی خبر بودیم…….پس وارد مرحله ی جدیدی شدیم از کاغذ بازی. تهیه ی سند برای وثیقه گذاشتن .بسیار سخت بود ! دوستان زیادی در اصفهان و شاهین شهر بودند که حاضر شدند ملکشان را گرو بگذارند برای آزادی ! اما شور بختانه به لطف جمهوری اسلامی همه ی سندها در گرو بانک بود و بنابراین هیچ دردی را دوا نمی کرد.سر انجام سند تهیه شد ! کارهای اداری انجام شد و پس از حدود ۵ ساعت انتظار در زندان مرکزی اصفهان ( دستگرد ) حسین شهریاری و رضا کرمانی پس از ۱۷ روز بازداشت بی دلیل آزاد شدند . واقعا دوست داشتم همه ی شما آنجا بودید و می دیدید. پس صحنه ای را که دیدم بدون کم و کاست توصیف می کنم ( مسیری که زندانی باید طی کند برای رسیدن به در خروجی زندان اصفهان مسیری است حدود ۵۰۰ متر که سراشیبی است و ما ناظرین در انتهای آن هستیم : از دور پدر و مهندس کرمانی را دیدم . بابا مثل همیشه کت و شلوار به تن داشت و سرور کرمانی پیراهنی سفید با شلوار مشکی آنطور که من دیدمشان گویی که از میهمانی بازمی گردند.آنچنان می گفتند و می خندیدند که انگار آنجا زندان نیست (شاید به چشم آنها شانزه لیزه بود) به ناگاه با دیدن این صحنه تمام خستگی آن روزها از من گریخت.
خلاصه این که آزاد شدند ! از راه رسیده و نرسیده راهی تهرانشان کردیم البته با دنیایی از هراس که مبادا بار دیگر در راه ربوده شوند!!!!؟؟؟
راهی تهران شان کردیم به چند دلیل یکی اینکه ماندنشان در اصفهان خطر ناک به نظر می رسید .دیگر آنکه مدت مرخصی حسین شهریاری به پایان رسیده بود و باید خود را به زندان رجایی شهر معرفی می کرد.
پس آنها رفتند و من ماندگار اصفهان شدم تا صبح روز بعد باز هم به شاهین شهر بروم ( ۳۰ کیلومتری اصفهان ) تا شاید بتوانم موبایل ها ! ماشین شخصی مهندس کرمانی و کارتهای بانکی شان را باز پس بگیرم! که البته بهیوده بود.
بیش از این روده درازی نمی کنم !! روز سه شنبه ۶ شهریور ساعت ۶ صبح به کرج رسیدم و ساعت ۸ به دادگاه انقلاب رفتم برای پیگیری وضعیت پرونده پدر که شاید کمی انصاف و معرفت داشته باشند و مرخصی اش را تمدید کنند ! که البته نکردند . تا ساعت ۲ بعد از ظهر سرکارمان گذاشتند و در نهایت هیچ ….. و حسین شهریاری به زندان رجایی شهر باز گشت و من پدر را بعد از چندین ماه فقط به مدت ۲۰ دقیقه دیدم!! ۱۰ دقیقه در اصفهان هنگامی که از زندان آزاد شد و من تا ترمینال همراهی اش کردم و بار دیگر در کرج پس از پایان کارهای اداری بی نتیجه هنگامی که به زندان رجایی شهر تحویلش دادم.
نکته ای که باقی ماند این بود که این سه نفر را به جرم تبلیغ علیه نظام بازداشت کرده بو دند ! اما من نفهمیدم که به طور مثال حسین شهریاری در حالی که رانندگی می کرده در صد کیلومتری اصفهان با سرعت مجاز ۱۰۰ کیلومتر در ساعت و با این فرض که شیشه های خودرو هم بالا بوده اند چون کولر روشن بوده……. چگونه می توانسته علیه نظام تبلیغ کند؟؟؟؟؟؟؟فراموش نکنیم که ایشان تا دو روز قبل در زندان بوده اند.
شاید یک فیزیکدان بتواند به این سوال پاسخ دهد.
دیگر اینکه آدمای حسابی!! صبر می کردید دوستان ما به اصفهان برسند بلکه واقعا جرمی مرتکب بشن بعدا دستگیرشون می کردید ! نه مثل راه زنها وسط جاده.
من رو ببخشید که بسیار از هم گسیخته نوشتم ، شاید این نتیجه ی بیش از ۷۲ ساعت بی خوابی مطلق باشد.

دو پیشکسوت پان ایرانیست ،رضا کرمانی و حسین شهریاری آزاد شدند



عصر روز یکشنبه مورخه ۴ مهر مهندس رضا کرمانی و حسین شهریاری با قرار وثیقه از زندان اصفهان آزاد شدند.

این دو پیشکسوت پان ایرانیست همراه با مسوول سازمان جوانان، حجت کلاشی در تاریخ ۱۸ شهریور در اتوبان اصفهان به طرز غیر معمولی بازداشت شده بودند.

رضا کرمانی با ۷۷ سال سن و حسین شهریاری با ۷۳ سال سن از پیشکسوتان پان ایرانیست هستند که جدای از این پرونده بازداشتشان، هر دو محکومیت های نیز دارند که در حال گذرانش می باشند .

سرور حسین شهریاری در حال سپری کردن دوران محکومیت خود در زندان رجایی شهر کرج بود که برای مرخصی پانزده روزه بیرون آمده بود و سرور رضا کرمانی نیز پرونده ای مفتوح در اهواز دارند که همچنان در دست بررسی است.

سازمان جوانان آزادی این دو پیشکسوت گرانمایه حزب پان ایرانیست را به همرزمان، خانواده و همه مبارزان راه آزادی شادباش می گوید و امیدوار است که شاهد آزادی تمامی زندانیان سیاسی باشیم.

بیانیه سازمان جوانان حزب پان ایرانیست به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید

پاینده ایران

سازمان جوانان حزب پان ایرانیست آغاز سال تحصیلی جدید را به دانش آموزان و دانشجویان و آموزگاران گرامی و اهالی علم و ادب و جویندگان دانش شادباش می گوید.

امروز برای پیشرفت کشور عزیزمان ایران و جبران عقب ماندگیهای آن به نهضت علمی نیاز است تا بتواند با طرح مسائل درحوزه های مختلف وآموختن روشهای علمی، دریچه های شکوفایی و توسعه را به رویمان بگشاید.این عرصه، محل حقیقی جولان برای جویندگان دانش است و چنین کوششی وظفه ی ذاتی این قشر.امیدواریم دانش آموزان و دانشجویان ایرانی با شناخت این نیاز ملی و با حس موثر و مقدس وطن پرستی سالی پر بار برای آموختن و حرکت به سوی افق های دانش داشته باشند.ایران ما سرزمینی است که در طول تاریخ دانشمندانی بزرگ و با ارج و ارزش به جامعه بشری تقدیم کرده که خدماتی گرانسنگ از ناحیه آنان نصیب سرزمینمان گشته و اسباب خیر و برکت و آبادانی شده است .فروغ دانش در ایران علیرغم همه ی مصائب خاموش نشده و درخشش داشته ولو به اندازه شمعی در دل شب تاریک.اکنون میبایست به مانند گذشتگانمان جایگاه حقیقی خود را در این وادی مقدس بازجسته و بیابیم.

مدرسه و دانشگاه جدا از شان دانش،واجد وجه تعلیم و تربیت جهت زندگی جدید است.فلسفه ی این وجه،آموختن شیوه های نوین زندگی در دوران جدید می باشد.ادب دوران نوین حیات ملی ما آداب جدید می طلبد و فرزندان میهن بر آن پایه می بایست پرورش یابند تا قوای حیاتیمان بجنبد و دوباره جوانه زده و بپاخیزیم و شکوفا شویم. مدرسه و دانشگاه مکانی است که در آن این فهم از زندگی حاصل می شود .درآنجا می بایست بیاموزیم که فرزندان میهن مقدسمان ایران هستیم که آبادی و خوشبختی آن به کوششهای فرزندانش بستگی دارد واز این حیث که مسوولیت در قبال آن داریم حقوقی را واجدیم و به این اعتبار شهروندیم و باید منش شهروندی را به نیکی بیاموزیم و مشی کنیم .مدرسه و دانشگاه محیطی مناسب برای آموختن و آزمودن این شان است.امیدورایم دانش آموزان و دانشجویان و معلمین گرامی میهنمان در فعالیتهای صنفی و تقویت جامعه مدنی سالی توام با موفقیت و خیر و سلامتی داشته باشند.

پاینده ایران
سازمان جوانان حزب پان ایرانیست
اول مهر ۱۳۸۹ خورشیدی

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

پیامی به دولتمردان غربی: آیا وقت آن نرسیده که با ملت ایران سخن بگویید؟

سخنان احمدی نژاد در مقر سازمان ملل متحد بسیار ناامید کننده بود؛ خصوصا برای کسانی که با وجود همه موانع، همچنان به بازگشت رژیم جمهوری اسلامی بر سر میز مذاکره و دستیابی به یک توافق ضمنی با جامعه جهانی خوشبین بودند. درست در شرایطی که دولت های غربی، بویژه ایالات متحده امریکا باز هم از دولت ایران دعوت کردند که به از سرگیری مذاکرات پاسخ مثبت دهد و حتی سخن از بهبود روابط با جمهوری اسلامی – در صورت تغییر رفتار آن رژیم – به میان آوردند، احمدی نژاد با سخنان شرورانه اش نشان داد که رژیم حاکم بر ایران اساسا به دنبال هیچ توافق و دوستی با جامعه جهانی نیست. زیرا ماهیت این رژیم با آشتی و دوستی بیگانه است. جمهوری اسلامی بقای خود را در جنجال آفرینی و بحران سازی می بیند.


سخنان احمدی نژاد پیام مهمی برای دولت های غربی داشت. دروغ های بی شرمانه او – از پرونده سکینه محمدی آشتیانی گرفته تا فاجعه 11 سپتامبر و از زندانیان سیاسی گرفته تا آزادی مطبوعات – همه و همه تنها نمایانگر یک حقیقت بود و آن اینکه جهان با رژیمی سر و کار دارد که برای رفتارهای نابخردانه خود هیچ حد و مرزی نمی شناسد. رژیمی که در طول یک سال اخیر بارها از اجرای تعهدات بین المللی خود سر باز زده و جامعه جهانی را به سخره گرفته است. از پرونده هسته ای که یک بار – آن هم بدلیل شرایط سیاسی داخل ایران و فشارهای شدیدی که رژیم متحمل گردیده بود – به سر میز مذاکره آمد و حتی از توافق با کشورهای غربی سخن گفت، اما پس از چندی به راحتی زیر قولش زد و توافق قبلی را نامعتبر شمرد؛ چندی بعد باز هم از مذاکره و توافق خبر داد، اما یک بار از شرایط تحویل اورانیوم غنی شده ایراد گرفت و بار دیگر از کشور ثالثی که قرار بود این غنی سازی در آنجا صورت گیرد. در اجلاس جهانی حقوق بشر سازمان ملل، آن طور بی شرمانه دروغ گفت و به جهانیان دهن کجی کرد. آزادی در ایران را نزدیک به 100 درصد خواند و از نقض حقوق بشر در امریکا و کانادا انتقاد کرد! کم نیست بی شرمی ها و دروغ پردازی های دولتمردان جمهوری اسلامی که در یک نوشتار که چه عرض کنم در صد نوشتار نیز نگنجد.


در این نوشتار هدف ما پرداختن به یاوه های نمایندگان دولت اسلامی نیست که دیگر دروغگویی و وقاحت این جماعت بر خواجه شیراز هم پوشیده نمانده است. هدف ما تنها یادآوری برخی از رفتارهای ناشایست این رژیم است که شوربختانه هیچ برخورد قاطعی را در جامعه بین الملل برنیانگیخت.


در طول یک سال و نیم اخیر و پس از شکل گیری جنبش آزادیخواهانه ملت ایران، دولت های غربی هیچ حرکت مؤثری در حمایت از این جنبش و برخورد با اَعمال غیرمسئولانه و سرکوبگرانه جمهوری اسلامی از خود نشان ندادند، به جز ابراز نگرانی های شفاهی و صدور بیانیه های بی اثر که اندک تأثیری در تنبه رژیم و تغییر رفتار آن نداشته است. اگر هم تشدید تحریم های اقتصادی بر رژیم جمهوری اسلامی تصویب و اِعمال گردید، نه بدلیل سرکوب ها و جنایات درون مرزهای ایران، که تنها بدلیل فعالیت های مشکوک هسته ای رژیم بود. همان طور که اگر امروز جمهوری اسلامی دست از خیره سری بر می داشت و شرایط غرب برای ادامه فعالیت های هسته ای اش را می پذیرفت، چه بسا همه این دولت ها چشم بر روی جنایات رژیم می بستند و از همان ابراز نگرانی های شفاهی هم امتناع می ورزیدند. شرایطی که آزادیخواهان ایران پیشتر – در دهه های 80 و 90 میلادی – نیز تجربه کردند و نتیجه آن ترور دهها فرزند آگاه و مبارز این آب و خاک بود. از بختیارها و فرخزادها و قاسملوها و... در خارج از مرزها تا فروهرها و مختاری ها و پوینده ها و... در داخل ایران که جملگی قربانی دو دهه ترور و وحشت رژیم اسلامی در سطح جهان و سکوت و انفعال دولت های غربی در برابر این توحش بی مانند گردیدند.


امروز روی سخن ما با دولتمردان غربی است. همه کسانی که هنوز هم در شعارهایشان بر حقوق بشر و آزادی بیان بیش از هر چیز ارج می نهند، اما گاه این ارزش های متعالی را قربانی بده و بستان های پشت پرده با دیکتاتورها و زورگویان عالم می سازند. روی سخن ما با دولتمردانی است که از ماجراجویی ها و فتنه انگیزی های رهبران جمهوری اسلامی به تنگ آمده اند و در پی راه حلی عملی برای حل این مسئله – برخورد مؤثر با رژیم اسلامی – هستند.


آقایان! خانم ها! آیا زمان آن فرا نرسیده که با ملت ایران سخن بگویید؟ آیا وقت آن نرسیده که برای یک بار هم که شده بجای دولتمردان دروغگوی جمهوری اسلامی، مردم آزادیخواه ایران را مخاطب خود قرار دهید؟ رژیم ایران در یک قدمی دستیابی به بمب اتمی است. در درون مرزهایش سرکوب و جنایت را به بالاترین حد ممکن رسانده است. اعدام، شکنجه، تجاوز، آدم ربایی،... راهکارهای قرون وسطایی این رژیم در مقابله با آزادیخواهان و دگراندیشان ایرانی است.


با این رژیم چه باید کرد؟ آیا باز هم باید با آغوش باز در انتظار بازگشت جمهوری اسلامی بر سر میز مذاکرات بود؟ یا یک بار برای همیشه درسی به رهبران این رژیم داد که عبرتی باشد برای هم قماشان دیکتاتورشان در کره شمالی و زیمبابوه و ونزوئلا و...؟

حرف ما این است: تحریم سیاسی به مراتب مؤثرتر از تحریم اقتصادی است. ما با هرگونه اقدام نظامی مخالفیم. ما از دولت های غربی انتظار کمک های مالی و نظامی نداریم. حداقل در شرایط فعلی تمرکز بر گزینه نظامی جز تقویت رژیم و توجیه رفتارهای نابخردانه اش سود دیگری ندارد. بهترین راه، تحریم سیاسی است. گزینه ای که تقریبا تمام گروههای مخالف جمهوری اسلامی – از جناح مخالف دولت در داخل ایران گرفته تا گروههای اپوزیسیون خارج از کشور – بر سر آن اجماع دارند. بارها از زبان فعالان سیاسی و مدنی ایران شنیده ایم که از لزوم تعریف محدودیت های سیاسی برای رژیم در عرصه بین المللی سخن گفته اند. شاهزاده رضا پهلوی بارها از دولت های غربی درخواست کرده تا به نشانه اعتراض به سیاست های سرکوبگرانه جمهوری اسلامی، سفیران و نمایندگان خود را از ایران فرا خوانند. خانم شیرین عبادی بارها از لزوم تعقیب قضایی نمایندگان جنایتکار رژیم در کشورهای اروپایی سخن گفته و بسیاری از فعالان حقوق بشر خواستار تشکیل دادگاهی صالحه برای رسیدگی به ابعاد سی و یک سال جنایت و سرکوب در ایران و محاکمه عاملان و آمران این جنایت ها گردیده اند.


بهترین راه همین است. نه از تحریم اقتصادی طرفی می توان بست و نه از حمله نظامی. گزینه اول نتیجه ای کوتاه مدت ندارد و چه بسا زمانی به بار نشیند که رژیم اسلامی به بمب اتم دست یافته باشد. گزینه دوم نیز جز افزایش تنش و آشوب در منطقه خاورمیانه – که در حال حاضر به قدر کافی آشوب زده و بی سامان هست – سود دیگری نخواهد داشت. بهترین راه، برخورد سیاسی با این رژیم بی قانون است. فشردن دست های آلوده به خون افتخاری ندارد. حصول توافق با رژیمی که به دروغگویی و بدقولی شهره گشته، تضمینی برای حفظ امنیت آینده جهان ایجاد نخواهد کرد.


این حرف ماست. این حرف ملت آزادیخواه ایران است. ملتی که با دست های خالی پنجه در پنجه گرگ ها افکنده است. این بار با ملت ایران سخن بگویید!


۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

حجت کلاشی آزاد شد

خوشبختانه باخبر شدیم دوشنبه شب حجت کلاشی مسئول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست با قرار وثیقه از زندان مرکزی اصفهان آزاد شده است.

ایشان حدود ۱۰ روز پیش به همراه دو تن از پیشکسوتان حزب، مهندس رضا کرمانی و حسین شهریاری، در اتوبان اصفهان ربوده و راهی زندان شده بودند.

شوربختانه از دو عضو بازداشت شده دیگر هنوز اطلاعی جدیدی به جز یک تماس بسیار کوتاه مبنی بر حضورشان در اصفهان در دست نیست و علیرغم نگرانی های جدی پیرامون وضعیت جسمی آنان، همچنان در بازداشت نیروهای امنیتی هستند.

پیرمردهایی که استبداد را به زانو درآورده اند!



سالهاست که آموخته ام بر تمام پیش فرض های ذهنی ام قلم قرمز بکشم و هر درسی را که پیشتر از روی اختیار یا اجبار در مدرسه و جامعه آموخته بودم، از نو بخوانم و بازشناسم. چرا که هر قدر پیش می روم بیشتر اطمینان می یابم که در تمام سالهای زندگانی ام، معلمان زیادی داشته ام که نخواسته اند یا نتوانسته اند به ما حقیقت را بگویند و راستی را بیاموزند. چه در سرزمینی که دروغگویانش حاکم اند و ناراستانش زمامدار، سخن گفتن از حقیقت و راستی خود جرمی است نابخشودنی؛ و کیست که از داغ و درفش این ظالمان ددمنش نهراسیده باشد؟

در جامعه ما که هنوز هم بسیاری از مردمانش تا آخر عمر تقیه پیشه می کنند و با واژه های فریبنده ای چون صبر و تقدیر و… سکوت خویش در برابر ظلم و ستم را توجیه می نمایند، از کودکی آموختیم که همیشه باید سر به زیر باشیم. همیشه باید در برابر حق کشی ها سکوت کنیم، زیرا سیاست خطرناک است و پدر و مادر نمی شناسد! اگر می خواهیم درس مان را بخوانیم و کاری دست و پا کنیم و لقمه نانی – به ذلت – بر سفره خالی خویش بنهیم، بهتر است چشم مان را روی خیلی از حقایق ببندیم و با همه کس بیگانه شویم.
یکی از درس های نامربوطی که در کودکی به ما آموختند و در ذهن ناآگاه ما فرو کردند، این بود که سالمندان در جامعه ما جایی ندارند. همین که سن ات از 60 و 70 گذر کرد و غبار روزگار طراوت جوانی از چهره ات برگرفت، باید در کنج خانه ات بنشینی و منتظر فرشته مرگ شوی. باید با خاطرات خوش گذشته سر کنی و در حسرت خطاهای گذشته آهی از اعماق جان برآوری که دیگر از ما گذشت، نوبت جوانهاست! بله، در جامعه ای که جوانان و میانسالانش به هزار ترفند و توجیه از بار مسئولیت و تعهد خویش شانه خالی می کنند و سرنوشت خود و جامعه شان را بدست حاکمان ظالم می سپارند و همیشه برای نجات خویش در انتظار نیروهای ماوراءالطبیعه و امدادهای غیبی اند، دیگر از کهنسالانش چه انتظاری می توان داشت؟

همه اینها بخشی از پیش فرض های ذهنی من بود که سالها با من ماند و آن بیت معروف که می گفت:

در جوانی به خود میگفتم شیر شیر است اگر چه پیر بود
چون به پیری رسیدم فهمیدم پیر پیر است اگر چه شیر بود

پیرها می فرمایند: «پیر پیر است اگرچه شیر بود»!

سالها گذشت تا دریابم که این حرف ها هم بخشی از پندارهای غلط من و هم نسلان من بوده است. بخشی از همان تلقین های مأیوس کننده و استدلال های بی اساس که سالها مغز ما را تسخیر کرده بود.
سالها پیش، روزی که برای نخستین بار به دفتر حزب پان ایرانیست در تهران رفتم، پیرمردهایی را دیدم که به من آموختند: «شیر شیر است اگر چه پیر بود».
پیرمردهایی که قلب شان مثل یک جوان بیست و چند ساله بود. از آرمان هایشان سخن می گفتند و از آینده ای که برای بهتر شدنش با تمام وجود تلاش می کردند. پیرمردهایی که همیشه به جوانترها انرژی و امید می دادند. پیرمردهایی که همیشه به ما یاد می دادند درست زیستن و انسان بودن سهل ترین کار جهان است. چقدر از آنان آموختم و چقدر آنان را دوست می داشتم.
مهندس رضا کرمانی و استاد حسین شهریاری را می گویم. پیرمردهایی که آرمانخواهی را از آنان یاد گرفتم و عشق به میهن را در مکتب آنان به گوش جان از بر کردم. پیرمردهایی که ثابت کردند در راه مبارزه سن و سال مهم نیست. آرمانی که بدان ایمان داری تو را جوان نگاه می دارد و به تو نیروی حرکت می بخشد.
یکی شان 77 سال دارد و دیگری 74 سال. با سرطان و بیماری قلبی و فشار خون و دیابت و… دست و پنجه نرم می کنند، اما لحظه ای از آرمان خود غافل نیستند. لحظه ای به خود نمی اندیشند و خویش را بر میهن شان برتری نمی دهند. در جمع آنان دیگر «من» بی معناست؛ سالهاست که «ما» شده اند. آنان بودند که به ما نیز «ما» شدن را آموختند.
امروز آنها در زندان اند؛ با مشکلات جسمی و فشارهای روحی. وظیفه ما چیست؟ آیا نباید شرم کنیم که آسوده نشسته ایم و پرپر شدن معلمان مان را نظاره می کنیم؟ نباید شرم کنیم که در تمام این سالها نتوانستیم گوشه ای از بار سنگین مبارزه را بر گرده های خویش بگیریم و خطرات و هزینه هایش را پذیرا باشیم تا امروز این دو بزرگمرد در زندان رنج نبرند؟
می دانم که شجاعت و فداکاری این دو بزرگمرد را حد و مرزی نیست. می دانم که مقاومت آنان، سالهاست که دژخیمان استبداد را مستأصل کرده و هیچ مزدوری را یارای در هم شکستن این سروقامتان نیست.
هنوز هم جمله سرور کرمانی در گوشم زنگ می زند: «نمی توانی از دریا بگذری، بی آنکه پایت تر شود

یک چیز را خوب می دانم. روزی به پیروزی خواهیم رسید که همه مان رضا کرمانی و حسین شهریاری شویم.
باید درس های مان را خوب از بر کنیم. درس مقاومت، درس عشق، درس شهامت، درس میهن پرستی،
می دانم که دیر یا زود نوبت ما هم فرا خواهد رسید. باید مهیا شویم. باید از دریا بگذریم… باید از دریا بگذریم..



۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

سرود آن که گفت نه!



آنک حماسه!
«زهی عشق ، که گفت ما درد ابدی را اختیار کردیم و
رحمت و لطف را نصیب دیگران کردیم.هر روز ده هزار
درد پیاپی آن مهجور نوش می کند… زهی جوانمردی» (۱)

روزگار عجیبی است این روزها که استوانه حقوق بشر پس از سال ها به ایران آورده می شود، ولی فرزندان کورش نا پدید می شوند. خبر نا پدید شدن سه فعال سیاسی ملی شاید میان انبوهی از اخبار دردناک غیر طبیعی جلوه نکند.

و همین طور نیز هست. خون آن ها از خون هیچ کدام از سایر ایرانیان رنگین تر نیست ، ولی آنان را سودایی دیگر در سر می بود. سودایی از آن دست که مکافاتش را باید «امروز بینی و فردا بینی و پس فردا» .( ۲)

حجت کلاشی جوانی بود که از دامنه های سبلان برای خدمت به ملت اش با عشقی سر شار از اشراق به تهران آمد تا بتواند در قلب تپینده ایران و شاهراه حادثه ها، سرنوشت غمگین کشور تنهایش را «نظاره» کند. ولی عشقی دیگر گونه از دست که می گفت:« گر از ترکستان تا بلاد روم خسی در پای کسی فرو برود، منم که رنج می‌کشم» (۳) و رنج بسیاری کس از هم وطنانش را چون صلیبی باژگونه تنها به دوش می گرفت و دردشان را به سینه می کشید. در راه جُلجُتا و سنگ لاخین ایران، بدون آن که به دنبال نامی باشد و شهرتی ، تنها در سکوت خود بسیار کارها کرد هم از دست که در گفتار ناید.


ماه های بسیار از جوانی اش را در خطه ای محروم از کشورش گذراند تا به زعم حریفانش دمی، طعم تلخ تبعید را بچشد. اما زهی خیال خام! که شکوه ای نکرد و آخی نگفت چه، می پنداشت: «اگر هشت بهشت را در کلبه ی ما گشایند و ولایت هر دو سرای به اقطاع به ما دهند ، هنوز بدان یک آه که سحر گاه بر یاد شوق او از جان ما بر آید ندهیم. بلکه یک نفس که به درد او بر آریم با ملک هژده هزار عالم برابر کنیم» و همان به اصطلاح تبعیدگاه را نیز یکسره از عطر مهر میهن لبریز کرد.


باری! بسیار از او «نه» شنیدند، بار ها آری خواستند ولی «نه» را تجربه کردند و تحقیر شدند.


مکتب سیاسی اش را برابر با عشق به میهن و منش فردی اش را عشق به جهان دانست. اندیشه های بسیار در سر می پروراند و خود جوینده ی بلایش در راه عشق بود (۵). در راه محبت به مردم، چه محنت ها که که نچشید ولی کسی نا امیدی اش را ندید و آهی از او نشنید. می توانست شاید با یک آری ِ به هنگام، بسیاری از غم ها را از خود به دور کند، اما نکرد و نمی کند.


یقین بدانید که امروز وقار حجت بازجویش را نیز به تعظیم وا می دارد. یقین بدانید که حریفان، در ضمیر خود، خود را بسیار کوچک تر از این مرد بزرگ می پندارند. بمانید و این بار شما نظاره کنید که چه حماسه ای خلق خواهد کرد تا کوه را نیز سر به تعظیم آورد، بمانید و به بینید که چگونه حلاج وار جنبشی در زندان خلیفه به پا خواهد کرد، جنبشی از آن دست که : «و از یک یک اندام او آواز می آمد که: انا الحق … روز دیگر گفتند که این فتنه بیش از آن خواهد بود پس اعضای او بسوختند، از خاکستر آواز انا الحق می آمد…در ماندند و به دجله انداختند بر سر آب همان اناالحق می گفت… .»

*عنوان سروده ای از علی میر فطروس
(۱): عین القضات همدانی
(۲): تذکره الاولیاء، عطار، حلاج
(۳): ابوالحسن خرقانی
(۴): عین القضات، تمهیدات
(۵): شبلی می گفت: «بار خدایا همه کس تو را از بهر لطف و راحت می جویند ، من از بهر بلا می جویم. باش تا جذبه من الجذبات الحق با تو کیمیاگری بکند. آنگاه بدانی که بلا چه باشد»… آرمانخواه را خدا و مسجد میهن است...


برگرفته از سایت سازمان جوانان حزب پان ایرانیست: http://www.paniranist.info/?p=694