باران بهاری شرکتکنندگان در کنفرانس جامعه بینالمللی حقوقبشر در شهر بُن آلمان را مجبور کرده بود که در کنار هم بمانند و با تمامی اختلاف نظرهایشان به تحمل همدیگر تن در دهند. سبزها با شال و پیراهن سبز خود سالن ورودی کنفرانس را پوشانده بودند. مشروطهخواهان میانجیگر سلطنتطلبان افراطی و جوانان جُنبش سبز شده بودند و به وظیفه سنگین خود واقف گشته بودند.
تمامی جوانان با برگهای پر از پرسش آمده بودند و در ساعات انتظار مدام برگهها را دوبارهخوانی میکردند و پرسشهایشان را تکمیلتر میکردند. فرصتی برایم پیش آمده بود تا با یکایکشان گفتگوی داشته باشم. انتظارتشان، همانند انتقاداتشان آنچنان روشن و شفاف بود که جای تردیدی از مصمم بودنشان برای آزادی کشور نمیگذاشت. صحبت از همکاریهای کمیتههای شهری جُنبش سبز در کشور آلمان بر سر زبانها بود. از نشست شهر دوسلدوف تا جبههگیریها چند ماه گذشته چپگرایان جمهوریخواه و خط دادنهایشان که مطابق سلیقه خوانان نبوده و نیست تا دستورهای عدم شرکت در این کنفرانس ار طرف طرفداران اصلاحطلب جمهوری اسلامی زبان به زبان در گوشه و کنار سالن ورودی کنفرانس به گوش میرسید. به سالن که وارد شدم برای اولین بار خود را پا به سن گذاشته احساس کردم، چگونه میتوان در کنار جوانان پر شور و نسل جوان ایران بود و با سی و یک سال تجربه جمهوری اسلامی خود را جوان احساس کرد؟ ولی آسوده خاطرتر از همیشه بودم، دیگر خود را تنها حس نمیکردم. حضور جوانان نور امید من به آینده ایران شده بود.
شاهزاده رضا پهلوی با سخنانش جلسه را آغار کرد، در چهرههای جوانان شوق شنوایی دیده میشد به قسمت سوال و جواب که رسیدیم برگهای سوالات جوانان بصورت کاغذ پارهای در آمده بود. یکی ار جوانان شهر کُلن با لحنی صمیمانه به شاهزاده گفت « آقای رضا پهلوی شما در صحبتهای خود به تمامی سوالات ما پاسخ دادی ولی این را باید بگویم که خیلی با حال هستی» شاهزاده هم در پاسخ خود گفت «کجاشو دیدی» با این دو جمله کوتاه جو جدی جلسه آنچنان صمیمانه شد که گفتگوها به در دلها تبدیل گردید. دو ساعتی از این گفتگو نگذشته بود که خبر دادند وقت زیادی نخواهیم داشت. هم همهای شروع شد. سوالات کوتاهتر و پاسخها هم کوتاهتر شدند. انگار که کسی نمیخواست جلسه را به پایان برساند. جوانان تازه با چهره شاهزاده آشنا شده بودند و او را یکی از خودشان میشمُردند. صورتهای پر امید و خوشحال شده جوانانی که در ده ماه گذشته زندگیشان را به جُنبش سبز هدیه دادهاند، رغبتی به ترک سالن را نشان نمیداند. کار به آنجا رسید که مسئولین کنفرانس مجبور شدند علیرغم خواست شاهزاده و جوانان نشست را خاتمه دهند. حتی سر دفتر شاهزاده آقای اویسی که در تمام مدت با متانت تمام در گوشهای نشسته بود و با تمام جدیتی که همیشه دارد، صورتی خندان شدهای را ارایه میکرد....
از سالن کنفرانس که بیرون آمدیم باران بهاری هم به اتمام رسیده بود در بیرون جوانان را میدیم که ابراز رضایت میکردند و به گفتگوییها خود ادامه میدادند. با سرعتی که فقط از جوانان میتوان انتظار داشت به سراغ تک تکشان رفتم و نظرشان را از محتوای نشست جویا شدم. همه و همه شاهزاده را تازه دریافته بودند. گفتگو با شاهزاده برای این جوانان پربارترین نشست ده ماه گذشته با اپوزیسیون حمهوری اسلامی رقم زده میشد. هیچ سخنرانی نتوانسته بود در این ده ماه گذشته حرف دل این نسل جوان را درک کند و یا حداقل با زبان ساده فارسی با جوانان جُنبش سبز همصدا شود. این خوانان مانند قاصدکهای سبز به شهرهای محل سکونشان باز خواهند گشت و پیام خود را که شاهزاده به آن صحت گذاشته بود برای کمیتههای همبستگی ایرانیان در کشور آلمان را خواهند بُرد. محتوای این نشست را از جوانان شرکت کننده جویا شوید. آنان بهتر میتوانند بیان کننده محتوای این نشست باشند تا من مشروطهخواه سبز شده. پیام در سه نکته کوتاه خلاصه می شود. آزادی، تمامیت ارضی کشور و رعایت حقوق بشر برای تمامی شهروندان ایران. ۰۸ فروردین ۱۳۸۹ بهمن زاهدی
آن شب ابوالفضل در آغوشمغنوده بود آن شب ابوالفضل به دامانم پناه آورده بود.
ومن دلشاد بودم که می توانم تا سپیده ی صبح به چهره ی رنج کشیده اش خیرهشوم تا گوشه ای از شکوه های نگفته اش را بخوانم.تا زخم های شلاق وتازیانهی نابکاران را که از من می پوشاند تیمار کنم. می خواستم تا صبح به سینه یسوزانم بفشارمش تا جبران شبهای فراقمان گردد ناگاه در سکوت شب گرفتار شبیخون شدیم ،راهزنان وحشیانه به آشیانه مان حملهور شدند.حاضر بودم همه ی ثروت نیاندوخته ام را پیشکش کنم تا خلوت مادروفرزندی مان را برهم نریزند. تا دوباره بال وپر مرغ خوش خوانم را نسوزانند،تا روشنای خانه ام را ظلمتکده نسازند. تا خواب خوش فرزندم را نیاشوبند وازبستر آرام به حبسش نکشانند .تا باز مدهوش عطر نافه مشکین آهوی رمیده امنگردم تا باز گل رویش را در رخت زندان پژمرده نیابم.
همه تن سپر شدم، سپری پیر وناتوان در برابر سپاهی یاغی که برای به چنگآوردن جگر گوشه ام تا بن دندان مسلح آمده بودند. در برابر یورش یک لشکرکه هر چه سر راهشان بود درهم کوبیدند تا به جان جانانم دست یابند ، دستانلرزانم را حصار تنش کردم. خودم را پیش انداختم تا مرا جای او ببرند .زندانجای دلبند من نیست. زندان روزگار جوانی جوانکم را ربود.
گفتم از گیس سپیدمشرم مکن. مرا جای او دربند کن ، بگذار پسرکمدمی بیاساید.شرم نکرد،بر جان رنجورمتاخت.
کدام مادری است که واهمهکند از آنکه رنج پسر به جان خَرَد؟ صیاد شرم نکرد ،دامگستراند،پر پرواز کبوتر بچه ام را چید ودر قفس افکندش .
ابوالفضل عابدینی قربانی تمام قد عشق به ایران است . در زمانه ای که تنهاوتنها به جرم وطن پرستی ، جوانیِ جوانان وطن در سلول های تنگ و تاریکانفرادی ، به سرگردانی و انتقال از این زندان به آن بازداشتگاه ، ازدادگاه انقلاب به دادستانی ، تحت انواع فشارها و شکنجه ها ، توهین ها وتهدیدها ، با اعمال محرومیت های مختلف ، احضارها و بازجویی های طولانی ومکرر سپری می گردد .
این منم ، مادر ابوالفضل عابدینی که انسانیت را به او آموختم و زندگی باشرافت را پیش از هر چیز از اوخواستم . آموزه های کودکی او وجودش را از عشقبه همنوع مالامال کرد تا بدان جا که امروز دلیرانه برای دفاع از حقوقپایمال گشته کارگان وطنش ، معلمان سرزمینش و رانندگان شرکت واحد پیش قدمشود .
ابوالفضل عابدینی از خطه ی خوزستان و از دامان ایل بختیاری برخاسته ، ازهمین روست که ظلم و بیداد را تاب نمی آورد و در برابر اهریمن بی عدالتیخروشی جاودانه سر داده ، دلسوزی برای مام وطن و تلاش پیگیر برای سربلندیایران از اوان نوجوانی در وجودش نهادینه گشته و تا به امروز که سربازیراستین برای آزادی ایران به شمار می آید .
سالهاست که فعالیتهای میهن پرستانه ی ابوالفضل عابدینی خاریاست در چشم تجزیه طلبان خوزستان .
برای جوان ۲۸ ساله ای که شیفته ی تاریخ و فرهنگ پربار ایران است ، کهاتحاد کرد و ترک و بلوچ و بختیاری و ترکمن را فرا راه خویش قرار داده ،برای قلب پر مهری که به عشق ایران می تپد ، برای سر پر شوری که سودایی جزمالکیت قطعی ایران بر جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسا ندارد ، برای جوانیچنین معتقد که در جو فشار و خفقان کنونی ، ماندن و ساختن ملک ایران را بهرفتن و آسودن به بهای همه ی سختی ها به جان خریده ، برای جوان غیرتمندی کهگشاده دستی در واگذاری سهم ایران در دریای مازندران را به هیچ روی بر نمیتابد ، برای مبارزی که زبان گویای دردها و رنج های کارگران این سرزمین است، زندان جایگاه مناسبی نیست.
سفر ناگهانی کاسپيبن ماکانـ که نامش همزمان با مرگ ندا آقا سلطان بر سر زبان ها افتاد و محبوب همهشد ـ به اسراييل گفت و گوهای گسترده ای را براه انداخته است. اين سر وصداها ابتدا از سوی چند تنی از بخش اصلاح طلبی مذهبی جنبش سبز برخاست، وسپس از سوی بخش های مختلف مردم، چه در بخش های ديگر جنبش سبز و چه بيروناز آن، واکنش های تندی را برانگيخت.
تا آنجا که من نظرات گوناگونرا خوانده ام، بيشتر انتقادات از يکسو متوجه خانم مسيح علي نژاد بوده اندکه نويسنده ی مطلبی با عنوان «ماکان نامزد ندا نبود» و، از سوی ديگر،متوجه آقای نبوی بوده بخاطر نوشتن مطلبی با عنوان «سفر کاسپين ماکان ربطیبه سبزها ندارد».
مطلب خانم علی نژاد با اين استدلال همراه است کهماکان با رفتنش به اسراييل ندا را دوباره شهيد کرده است و با طرح اين پرسشکه «چرا به ندا آقاسلطان هر روز دارند گلوله شليک می کنند؟» دستبه«افشاگری بزرگی» زده و اعلام کرد که ماکان نامزد ندا نبوده است. و چنينبه نظر می آيد که، پس از پايان مقاله، خيال خانم علی نژاد راحت شده است ازاين بابت که، پس، رفتن ماکان به اسراییل لطمه ای به ندا نمی زند (يا او دراين راستا دوباره شهيد نمی شود)؛ و جنبش سبز، که ندا را سمبل خود می داند،به خطر نمی افتد و اين جنبش، که متعلق به اصلاح طلب های مذهبی است، در امنو امان خواهد بود.
اما بيست و چهار ساعت پس از چنين «دوخت و دوزی»،و در پی گفتگوی مادر و خواهر ندا با تلويزيون بی بی سی، مبنی بر اينکه «ماکان نامزد ندا و تا آخر با او بوده است»، خانم علی نژاد ظهوری مجددداشته و اين بار، نه با زبان يک «مدعی ندا و جنبش سبز»، بلکه در هیئت يکپوزش خواه نيش زن، با زبان دو پهلوی زشتی به مادر و خواهر ندا و همه یکسانی که از ترس جمهوری اسلامی، که رابطه بدون نامزدی و ازدواج را حرام میداند، ماکان را نامزد ندا خوانده اند، اهانت می کند.
ايشان گوييفراموش کرده اند که اگر مادر و خواهر ندا می خواستند از حرام و حلالجمهوری اسلامی بترسند به جای تأييد رابطه و نامزدی ندا به راحتی میتوانستند بگويند اين دو صیغه بوده اند. براستی که اتهام «ترس» زدن بهافرادی که حتی نخواسته اند خودشان را در حد «حلال» ديدن های همان حکومتیپايين بياورند که با انبوه صيغه خانه های کوچک و بزرگش اولين حکومت جهاناست که تن فروشی دولتی را حتی تشويق می کند، عملی کاملاً زشت و دور ازاخلاق است.
آقای نبوی اما در اين مورد با زبانی پخته تر به دلسوزیبا جنبش سبز برآمده و رفتن ماکان به اسراییل را رفتاری شخصی دانسته وتاکيد کرده که نه ماکان، و نه هيچ کس ديگر، نمايندگی جنبش سبز را ندارد.
بهاين ترتيب، تا آنجا که من خوانده ام، برخورد اغلب نویسندگان با ماجرای سفرماکان در اطراف چند نکته بوده است: نيک و بد ِ رفتن به اسراييل، نمايندهنبودن ماکان از جانب جنبش سبز و مردم ايران، نامزد بودن يا نبودن ماکان وندا، و اين که کسی را حق پرداختن به مسايل شخصی ديگران و يا رابطه ی زن ومردی را حلال و حرام کند نيست. و يا «حذف ماکان به دليل تمام شدن تاريخمصرف» از سوی اصلاح طلب ها. من نيز می خواهم در اين جا به دو نکته از ديدخودم بپردازم: نکته ی نخست به همين نمايندگی از جانب جنبش سبز مربوط میشود و ديگری به مصلحت انديشی ابدی اصلاح طلبان مذهبی.
من فکر میکنم که نه تنها آقای ماکان نمی تواند خودش را نماينده جنبش سبز بداند (کهتا آنجايي که من از ايشان خوانده و شنيده ام ـ و از جمله در گفتگويش با بیبی سی در پی سفرش به اسرائيل ـ هيچگاه خود را نماينده ی جنبش سبز نخوانده) بلکه هيچ کس ديگری هم، چه در داخل و چه خارج از ايران، نمی تواند ادعا کندکه نماينده ی جنبش سبز است. چرا که جنبش سبز، در حال حاضر و پس از نه ماهفراز و نشيب، اکنون جنبشی است متشکل از بخش های مختلف، از مذهبی ترينموافقان حفظ جمهوری اسلامی و مذهبی های مخالف ماندگاری اين حکومت گرفته تاچپ ها و راست ها و يا سکولارهايي که معتقد به جدايي حکومت از مذهب هستند. چنين جنبشی، با داشتن اين همه تفاوت در نگاه و عمل، بدون يک انتخاباتآزاد، يا رفراندوم نمی تواند يک نماينده ی واحد داشته باشد؛ هر چند کهبخشی از آن نماينده ی خود را (که آقای موسوی باشند)، اغلب بصورت شفاهی،انتخاب کرده باشند. تازه، می توان پرسيد که آقای موسوی چگونه می تواند حتینماينده ی همين بخش باشد وقتی که خود معتقد است و اعلام می کند که جنبشسبز از ايشان رد شده است.
در عين حال، اگرچه آقای ماکان نمیتوانند نماينده ی جنبش سبز باشند اما اگر بخواهد می تواند مثل يکی ازميليون ها فرد ايرانی خود را بعنوان يکی از افراد جنبش سبز بشناساند،همانگونه که می تواند خود را نامزد ندا معرفی کند. چرا که در هر دوی اينگفته ها هم حق وجود دارد و هم واقعيت. نه مصلحتی در کار است و نه دروغی. وهيچ کس هم نمی تواند اين عناوين را از او بگيرد.
نکته ی دوم که بهنظر من بسيار مهم است روحيه ی «مصلحت انديشانه» ی بخشی از اصلاح طلب هایمذهبی است که خود را دهان و قلم جنبش سبز می شناساند و خانم علی نژاد درماجرای سفر ماکان شاخص ترين آنها بوده است. منظورم همان نوع مصلحت انديشیاست که شباهت زيادی با نوع مصلحت انديشی نظام حاکم بر ايران دارد. خانمعلی نژاد، در نخستين مطلبی که در مورد سفر ماکان نوشت اظهار داشت که: «درست در روزهایی که فیلم ندا توسط دوست انگلیسی ام کارگردانی می شد و منمی باید ایمیلی که از خواهر ندا رسیده بود را برایش می خواندم، وسوسه شدهبودم که متن آن ایمیل را منتشر کنم، نگران بودم که مبادا دل ماکان برنجداما این روزها که ماکان دارد، علاوه بر رنجاندن دل خانواده ندا، دل یک ملترا هم می لرزاند به گمانم اخلاقی تر آن است که ایمیل خواهر ندا را یادآوری کنم...»
تا اينجا معلوم می شود که «دروغ گفتن ماکان در موردماهيت رابطه اش با ندا، و سوءاستفاده از نام او در سفرهايش به ديگر نقاطدنيا و تجليل و تکريم شدن از جانب ايرانيان» تا وقتی به اسراييل نرفته بودبرای خانم علی نژاد قابل پوشاندن بوده است و ايشان برای نرنجاندن دل او ازافشای «واقعيتی که بر ايشان آشکار بوده» خودداری کرده اند. اما تنها وقتیکه ماکان به اسراييل می رود و «دل يک ملت می لرزد!» خانم علی نژاد ياد« اخلاق» می افتد و دست به افشاگری می زند. اين داستان ـ تا همين جايش ـ چهبه ما می گويد؟:
اينکه خانم علی نژاد هم، مثل همه ی علاقمندان حفظحکومت مذهبی اهل خودی و غير خودی کردن است، و هر کس که مسلمان باشد و بامسلمانان اصلاح طلب همراه جزو ملت ايران است، قابل دلسوزی است، دروغش رامی شود نديده گرفت يا پنهان کرد و، به قول اهل مذهب دست به «تقيه» زد. امااگر اين «دروغگو» دست از پا خطا کند و با غير مسلمان بنشنيد ديگر از «ملت» نيست، از حلقه ی «خودی ها» بيرون است و هيچ حقی ندارد و، در نتيجه، نهتنها می شود دروغ او را افشا کرد بلکه می توان ده تا دروغ هم از قولش گفتو ده تا تهمت ديگر هم به او زد.
کما اين که در اين ميان يکی ازوبلاگ های اصلاح طلب مطلبی قديمی را از نشريه ی ميزان به گردش مجددانداخته که نشان می دهد ماکان، پس از خلاص شدن از زندانی دو ماهه، از دولتو مقامات زندان بابت خوش رفتاری با خودش تشکر کرده است و لذا می تواننتيجه گرفت که کل داستان آمدن او به خارج کشور و اکنون سفرش به اسرائيلتوطئه ی دولتيان برای خراب کردن جنبش سبز است!
اين رفتار می تواندبرای خيلی از طرفدارن اصلاح طلب ها هشداری باشد بر اينکه «حواست باشد! همين حالا که بی خيال نشسته ای و با فلان آقا و بهمان خانم ـ که از محبوبترين ها هستند و ما برايشان سر و دست می شکنيم و از نماينده ما بودنشانسرفرازيم ـ صحبت می کنی ممکن است اين شخص نه تنها «يک دروغگوی سوءاستفادهکن» مثل ماکان باشد بلکه می تواند يک قاتل باشد، می تواند جاسوس باشد،خائن و وطن فروش باشد، هر آن چه که تصورش را بکنی باشد که پرونده اش زيربغل ما است اما فعلا مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز. ولی هر گاه کهطرف کاری کرد که ما مصلحت انديشان را خوش نيامد پرونده اش را به تدريج ياناگهانی افشا می کنيم و، در کنار آن، هر آن چه را هم که بخواهیم به او میچسبانيم. و حتما هيچ کدام از اين رفتارهای غیرانسانی از نظر امثال خانمعلي نژاد جنايت و خيانت به مردم به حساب نمی آيد چون به دست اصلاح طلب هاانجام می شود.
درست بر همين اساس است که روسری مصلحتی هم می شود سرکرد، نماز مصلحتی هم می شود خواند، ازدواج مصلحتی هم می شود داشت، دروغمصلحتی سياسی هم می توان گفت و هر آن کاری که لازم آيد و «مصلحت اصلاحطلبان مذهبی» در آن باشد می شود انجام دارد.
در اين ميان واکنشخانواده ی ندا و تأييدشان بر اينکه ماکان و ندا نامزد هم بوده اند نيز کاررا تمام نمی کند و خانم علی نژاد، در عين عذرخواهی از جعل مطلبی از قولخواهر ندا، دست به شگرد ديگری زده و واکنش مزبور را چنين تفسير می کنند کهخانواده ندا از تر س آبرو رابطه ی (مثلا نامشروع ِ) دخترشان با ماکان رابه نامزدی تبديل کرده اند؛ و با اين حمله، واقعيت جعل ای ميل از جانبخواهر ندا را ماست مالی می کنند و همچنان همه ی اين عمليات برای رعايت «اخلاق» صورت می گيرد!
خانم علی نژاد درباره ماکان می نويسد: «هرگزقصد بی احترامی به ماکان را ندارم اما به عنوان یک زن اگر مردی را در موقعحیاتم نخواسته ام هرگز پس از مرگم هم رضا نخواهم بود که آن مرد از جنازهبی جان من بالا رود. به همان اندازه روحم از خیانت درد می گیرد که تنم ازگلوله هایماموران مسلح در کف خیابان دردمند شده بود».
و من میخواهم به ايشان بگويم: «خانم علي نژاد، قصد بی احترامی به شما را ندارم،اما به عنوان يک ايرانی که سی و يک سال شاهد دروغ و خيانت و جنايت يکحکومت بوده ام و عده ای همين طور ماله دست شان بوده و به نام اصلاح خواستهاند ظاهری تر و تميز به اين جنايت ها و خيانت ها و دروغ ها بدهند، روحم ازمصلحت انديشی های شما و پوشاندن هر آن چه به نفع شماست همانقدر آزرده میشود که تن هزار ها زن و مردی که به دست حکومت اسلامی کشته شدند، شکنجهشدند، و يا هنوز در زندان هايش به سر می برند و امثال شما حاضر نيستيدنامی از بسياری از آن ها بياوريد چون از طايفه شما نيستند».
آری،من هم ـ به سبک شما ـ «در آرزوی روزی {هستم} که اخلاق به جامعه برگردد» وآن روز را جز همان روزی نمی بينم که حکومت اسلامی برکنار شده باشد. در اينفاصله اميدوارم که اصلاح طلبان مذهبی اصلاح را ابتدا از خودشان شروع کنندو فقط کمی با مردم رو راست باشند.
پاینده ایران نوروز پیروز سال 1389 خورشیدی در حالی فرا می رسد که علیرغم تمامی تنش ها و مشکلات سال گذشته ،چشم اندازی روشن و امیدوار کننده از تلاش های ملت ایران برای رسیدن به زندگانی شایسته و احقاق حقوق اولیه خود،فراروی ملت ما قرار دارد. نشانه های بسیار جدی و مثبتی وجود دارد که ملت ایران دوران تازه ای از حیات نوین خود را تجربه می کند و در این تجربه ،بی شک نیروهای ملی و میهن پرست ،نقش اساسی و مهمی را به عهده دارند. پان ایرانیست ها با آگاهی از این رسالت تاریخی و با درک مسئولیت ،علیرغم تمام سختی ها و ستم های وارد آمده در سال گذشته و بی توجه به ناملایمات و کم لطفی ها،همچنان استوار و ثابت قدم به سمت آرمان های نهضت مقدس پان ایرانیسم و خواسته های ملت بزرگ ایران پیش خواهند رفت.در این راه تمامی میهن پرستان و نیروهای ملی را به هماهنگی و همگامی فرا می خوانیم. درآستانه سال نو خورشیدی آرزومند وفاق و همدلی ملیون و همچنین آزادی زندانیان سیاسی،بویژه جوان وطن پرست و آزاده ،سرور ابوالفضل عابدینی هستیم. برای ایران، آبادانی. برای ملت ایران آرزومند سالی شاد و آزاد هستیم.
این سرگذشت یکی از جوانان شجاع ایرانی است/ سمیرا نصیری
ماجرایی که در زیر می خوانید، سرگذشت یکی از دوستان و هم اندیشان من سمیرا نصیری (سارا شمس) است. از یک سو خوشحالم که وی اکنون در خارج از ایران بسر میبرد و خطر بازداشت و زندان و شکنجه که همچون ابر سیاهی بر سر همه آزادیخواهان و مبارزان این مرز و بوم سایه افکنده وی را تهدید نمی کند، و از سوی دیگر ناراحت از اینکه چرا جوانان شجاع و میهن پرستی چون سمیرا نمی توانند در میهن خود زندگی کنند، حرف بزنند و بیندیشند. زیرا سرزمین ما، سرزمین کشتن اندیشه هاست. اندیشیدن و پرسیدن جرمی است بزرگ و سخن گفتن از آزادی گناهی است نابخشودنی.
------------------------------------------
سمیرا نصیری فعال دانشجویی و فعال حقوق بشر و هم چنین یکی از اعضای مجمع دانشجویان مبارز خط امام؛ با اسم مستعار سارا شمس، متولد 9/3/1370، 18 ساله، صادره از اصفهان، دانشجوی ترم 2 ، رشته روابط سیاسی و امور دیپلماتیک ، دانشکده علوم سیاسی واحد تهران مرکز پس از شناسایی توسط نیروهای امنیتی از تهران خارج شد.
یک بار به دادگاه انقلاب و یک بار به دادسرای انقلاب احضار شد، اما در دادگاه حضور نیافت.
پس از انتشار عکس وی در ظهر عاشورا در ویژه نامه نیروی انتظامی ( امین جامعه 2 ) با کد 411 به عنوان محارب شناخته شد.
احمد عسگری ، یکی دیگر از دانشجویان دانشکده علوم سیاسی ، که حدود یک ماه پیش بازداشت شده و در زندان اوین به سر می برد ، نیز تایید کرد که روز عاشورا همراه وی بوده و سمیرا نصیری فعال سیاسی و فعال حقوق بشر است و با نام مستعار سارا شمس فعالیت دارد و هم چنین وبلاگ رهروان راه اکبر نیز از آن اوست.
سمیرا نصیری سابقه دو بار بازداشت را نیز در پرونده خود دارد: یک بار در مراسم چهلم ندا آقاسلطان ، 8 مرداد 88 در اصفهان، و یک بار هم در 14 آبان 88 در بهشت زهرای تهران.
در تاریخ 27 / 11/88 به دادگاه انقلاب احضار شد.
زمانی که برای انتخاب واحد به دانشکده مراجعه کرده بود توسط نیروی سپاه ثارالله از دانشکده اخراج شد.
پس از خروج از دانشکده، در میدان صنعت تهران تحت تعقیب نیروهای لباس شخصی قرار گرفته و با گریز از دست آن ها به همراه مادرش محل سکونت خود را ترک کرد: "قبل از خروج از خوابگاه متوجه شدم که توسط یکی از افراد خوابگاه به اسم سارا آرمند به نیروی انتظامی معرفی شده ام و به وی 10 میلیون تومان پیشنهاد شده و هم چنین پس از تماس با یکی از دوستانم با خبر شدم که یکی از دوستانم به نام میلاد ابراهیمیان، فعال حقوق بشر نیز بازداشت شده و با شنیدن این اخبار فوراً از تهران خارج شده و توسط دوستان کرد خود، از ایران خارج شده و اکنون در ترکیه به سر می برم."
از آن جایی که هیچ کس از محل سکونت او خبر نداشت به سراغ دوستانش رفته و همه آن ها را تحت فشار قرار دادند تا شاید بتوانند از محل سکونت سمیرا اطلاعاتی به دست بیاورند.
"نیروهای سپاه ثارالله که 90 درصد از دانشجویان دانشکده علوم سیاسی را اشغال کرده اند، به اساتید دانشگاه گفته اند که منبع موثق دارند که من بازداشت شده ام!
در همین جا اعلام میکنم که من ، نه بازداشت شده ام و نه در ایران هستم."
اقتدار حرف مفته / رژیم باید بیفته! بت، بت پوست کلفته / اما باید بیفته! دروغ شکنجه اعدام//چرا بنام اسلام؟ در آستانه چهارشنبه سوری و سال نو که آمیخته با آئین هزاران ساله نوروز باستانی است. یاد همه شهیدان راه آزادی، یاد ندا ها و سهرابها و یاد همه یاران در بندمان را با شکوهتر از هر زمان دیگر گرامی بداریم و یک بار دیگر با اتحاد و همبستگی خود و استقامت و ایستادگی در برابر حکومت غاصب و زورگو که بار دیگر از ترس حضور همگانی جوانان و مردم در مراسم اعتراضی چهارشنبه سوری دست به جنایتی دیگر زده و بیدادگاه نظام، دار و زنجیر با صدور حکم اعدام جوانی دیگر به نام محمد امین ولیان که تنها بیست ساله است میخواهد که با ایجاد رعب و وحشت در جامعه و ترساندن مردم مانع حضور آنان در تجمعات اعتراضی شود. هموطنان مبارز و آزاده برای دفاع از حق همه یاران دربند که درخطر احکام اعدام هستند، به مانند محمد امین ولیان و ولیان های دیگر به یکدیگر بپیوندیم. وساکت منشینیم! تا آنجائی که در توان تک تک ما هست بکوشیم. همراه شوای هموطن آزاده و مبارز، در هر کجای این جهان کوچک که ساکن هستید. بیدادگاه حکومت = طناب دار ملت! نوروز همیشه پیروز، چه دیروز و چه امروز! سپاهی با غیرت // شریک راه ملت قابل توجه آقای دیکتاتور وهمه ستمگران و سرکوبگران مردم، چه کهریزکی و چه شکنجه گران و متجاوزین به ملت و حقوق آنان و ویرانگران فرهنگ و تاریخ ایران زمین و حکومت زورگو که به پشتوانه سرمایه مردم مظلوم و ستمدیده، (اما اینک بیدار ) این سرزمین دائمن دم از اقتدار میزند، با پولهای باد آورده از فروش گاز و نفت که میبایست در کارهای پایه سرمایه گذاری شود، که کارشناسان در باره آن گفتند و هر چقدر هم بگویند متاسفانه فعلن راه به جائی نخواهد برد! تا این خائنین به کشورمان به زور سرکوب و بگیر و ببند در راس هرم هستند. (اما البته که بحث کارشناسان باعث بیداری هر چه بیشتر جامعه و خصوصن نسل جوان میشود) آری اقتداری که به قیمت بیکاری و گرانی و گرسنگی و فقر وفساد در اجتماع و سرباز زدن از پرداخت به موقع حق و حقوق و همینطور پرداخت حقوق عقب مانده کارگران و زحمتکشان و فرهنگیان و بازنشسته گان، و درعوض بالا بردن حقوق (یا دادن پاداش) نیروهای سرکوبگر و بخشی از نیروی انتظامی (در رده بالاتر) و دادن پاداشهای آنچنانی به بخشی از نیروها و مستخدمین بیگانه، بدست آید تنها نشان از ضعف سران این حکومت و سنگدل بودن آنان را دارد. چرا که حکومت با ثبات که اطمینان از پشتیبانی مردم خود را داشته باشد هیچ نیازی به دروغ و نیرنگ و حیله و سرکوب را ندارند، تا بخواهند نام آن را با ریختن خون پاکترین و بهترین و گمنام ترین جوانان و مردم بیگناه و به بند کشیدن آنان اقتدار بگذارند.آری، ای هم هموطن مبارز و ستم دیده و گمنام من واساتید محترم ودانشمند، من نیز بسان شما و بسان تو،ای هم میهن گمنام من ! گمنامی بیش نیستم اما در واقع ما همه با هم هستیم! وبه همراه همه مردم شجاع و قهرمان ایران درد همه ما یکی است. ما در این لحظات خطیر میبایستی همدیگر را خوب درک کنیم اگر چه ممکن است با یکدیگرهم عقیده نباشیم ،اما این را همگی ما میدانیم و واقفیم که براستی با هم همدردیم و می بایستی در کنار یکدیگر باشیم، و نجات ما تنها در همکاری و همگامی با یکدیگر است در راه رسیدن به هدف مشترکمان که همانا بر چیدن بساط ظلم و ظالمان و به کنار زدن استبداد دینی و رسیدن به آزادی است. پس در این دنیای پر از نیرنگ و فریب ما باید یکدیگر را یاریکرده و دست در دست یکدیگر بدهیم . ما بی آنکه خود از پیش تصور آن را کرده باشیم بیشتر از هر زمان دیگری در سرنوشت یکدیگر سهیم هستیم. همدیگر را دریابیم! پیش از آنکه دیگرانی که در همین سالهای نه چندان دور رشته کار در دستشان بود اما بسان اینانی که اکنون بر سر کارند، با ما تا کردند! و آنجا که فرصت بود ومیتوانستند کاری مثبت انجام دهند، ندادند!. ( که این موضوع خود بحث درازیست که همه ما کمابیش بدان آگاهیم) بخواهند برای ما راه چاره ی تازه ائی بیاندیشند! و بمانند بیست و دوم بهمن با دادن طرحهای آنچنانی راه رسیدن به هدف را طولانیتر نموده و .. . پس با همدیگر به پیشواز نوروز باستانی این آئین کهن ایران زمین برویم و نوروز ایرانی را با همه سبزی و سرزندگیش به دیگر جهانیان هدیه دهیم، این نه تنها چیزی از نوروز همیشه پیروز ما نمی کاهد بلکه به مانند همیشه بر بزرگی و ایرانی بودن این آئین کهن نیز خواهد افزود.اگر چه نوروز پیروز را نیازی بدان نیست، که خود به تنهائی بزرگ و جهانی ست، چرا که ملتهای دیگری نیز آن را گرامی می دارند و بدان ارج می نهند و آن را جشن می گیرند. و اما ما این بار چهارشنبه سوری را با نوروز با شکوهتر از هر سال دیگر جشنی اعتراضی خواهیم گرفت تا ضمن نشان دادن اتحاد و همبستگی خود بسان خاری باشیم در چشم همه دشمنان ایران و در کنار آن یاد یاران و دوستان شهیدمان را و یاران دربند را گرامی داریم و درهر فرصت مناسب فریاد اعتراض خود را بر همه دشمنان این سرزمین همیشه جاوید و تاریخ و فرهنگ هزاران ساله این مرز وبوم سر دهیم.شعارهای اعتراضی برای چهارشنبه سوری و مراسم های گوناگون لطفن اطلاع رسانی کنید . نوروز ز یاد رفتنی نیست،، بلکه پیام زندگی ست یاران در بند ما، درد شما درد ما دیکتاتور بیچاره، ایران ما بیداره// اشکتو در میاره! ما زنده ایم آزاده ایم//ندا و سهراب داده ایم نظامی، سپاهی فرزند ایران ما//عدالت آزادی خواست شهیدان ما ایرانی با غیرته//ملت پر قدرته سپاهی و نظامی ایرانی، ما همه ملت هستیم// بانی قدرت هستیم! پناه ملت ما خدای ایران زمین// نظام ضد ملت دشمن این سرزمین! حق و حقوق کارگر بیچاره//سهم فلسطین شده باز دوباره! بیداد ظلم و فساد // بر باد داد اقتصاد بیکاری، تورم // شکسته پشت مردم سالهای تبعیض و ستم // سی سال بدبختی و غم سی سال با حقه بازی! // دادین ما رو به بازی! دیکتاتوری بدونه// ایندفعه سرنگونه! حکومت دروغ زن// دغلباز و ضد زن!! کشته ندادیم که سازش کنیم / رهبر قاتل رو ستایش کنیم! شعار ما همدلی ست // جنبش سبز ملی ست بر پایه رفراندوم عمومی// بنا کنیم حکومت ایرانی
به کوری چشم دشمنان ایران زمین! چهارشنبه سوری بزرگترین جشن جوانان ایران و مردم با شرف و فرهیخته و مظلوم این خاک بوده و هست و خواهد بود،بمیرید ای دشمنان ایران و ایرانی!
امشب چهارشنبه سوری است؛ جشنی به قدمت هزاره های پرافتخار تاریخ یک سرزمین.جشنی به روشنایی و گرمای قلب هزاران عاشق در میهن اهورایی مان ایران.
امشب چهارشنبه سوری است؛ و ما، جوانان ایرانی باشکوه تر از هر زمان دیگر این جشن نیاکانی را پاس خواهیم داشت تا استخوان های پوسیده شیادانی چون مرتضی مطهری در گور تنگ و تاریک شان از صدای گام های استوار ما بر خود بلرزد.
امشب چهارشنبه سوری است؛ و ما به پیشواز روشنایی و نور خواهیم رفت تا سیدعلی آقا در بیت سلطانی اش بار دیگر صدای هزاران هزار زن و مرد ایرانی را بشنود که چگونه شادی و عشق را فریاد می زنند و استفتائات سیه رویانی چون او را به پشیزی نمی خرند.
امشب چهارشنبه سوری است؛ تاریکی رو به زوال می رود و نور همه جا را فرا می گیرد. آتش همه جا زبانه می کشد. آتشی از عشق و مهر. آتشی که برای پاک نهادان چون زمهریر است و برای شیطان صفتان چون دوزخ. آتشی که پاک را از ناپاک باز می شناساند. آتش آماده است. سیاوش ها در راهند. ضحاک زادگان مذبوحانه راه فرار می جویند. امشب چهارشنبه سوری است...
در زیر دو اثر ارزشمند به دوستان تقدیم می گردد. «مقالات سید احمد کسروی»، که شامل مجموعه ای از آثار کمیاب این اندیشمند بزرگ معاصر است؛ و کتاب «قتل کسروی» اثر دکتر ناصر پاکدامن که شرح مفصل و دقیقی از زندگی و کوششهای احمد کسروی و چگونگی قتل وی ارائه داده است:
هنوز چند ساعتی از خبر آزادی مهندس رضا کرمانی و سرور فرهاد باغبانی در اهواز نگذشته بود ،که روزنامه نگار میهن پرست و آزادیخواه ،سرور ابوالفضل عابدینی ،در منزل پدری خود ،در شهر رامهرمز بازداشت شد.این بازداشت که توسط یکی از نهادهای امنیتی و به نحوی خشن ،آنهم در نیمه های شب صورت گرفته است،بیانگر استمرار فشارهای وارده و شدت عمل در مورد دوستان و یاران پان ایرانیست می باشد.
ابوالفضل عابدینی مدتی پیش و به دنبال چندین ماه بازداشت ،از زندان آزاد شده بود و در طول این مدت به پیشنهاد دوستان خود از فعالیت های جدی سیاسی کناره جسته و صرفا به فعالیت های فرهنگی مشغول بود.با این گونه بازداشتها،این پرسش اساسی برای جامعه ی ما بوجود می آید که آیا به راستی ،میهن پرستی ،عشق به ایران و دغده ی تمامیت ارضی و استقلال ایران ،چنین عقوبتی به دنبال دارد؟آیا پاداش توجه به منافع ملی ایران و حرکت در این مسیر ، زندان و محرومیت از حقوق اجتماعی است؟
ما پان ایرانیستها ،همچون یار دربندمان ،سرور ابوالفضل عابدینی ،در راه حرکت ایران بسوی اقتدار،امنیت،آبادانی وآزادی و تلاش ملت بزرگ ایران در راه نیل به آرمان هایشان و زندگی شایسته ای که حق آنان است،این گونه عقوبت ها و سختی ها را با آغوش باز استقبال می کنیم.
سالی که به آخر آن نزدیک می شویم ،اگر چه برای پان ایرانیستها سالی سخت و دشوار بود که در آن علاوه بر تهاجمات وسیع علیه حزب ،تعدادی از پیشکسوتان و اعضای سازمان جوانان به بهانه های گوناگون تحت بازداشت های موقت قرار گرفتند،اما باور داریم که این سال و سالهای پیش رو ،نقطه عطفی برای حرکت جدی جامعه ایرانی بسوی آرمان های نهضت پان ایرانیسم ،درک منافع ملی و زندگی شایسته ای برای ملت بزرگ ایران خواهد بود.
چونان همیشه امید داریم وخواهانیم ،سرور ابوالفضل عابدینی ،هر چه زودتر از زندان آزاد و به جمع یاران پان ایرانیست خود برگردد و در شرایطی آزاد و به دور از فشارها و تهدیدها به فعالیت های میهن پرستانه خود ادامه دهد;چرا که اعتقاد راسخ داریم جامعه ایران،در شرایط سخت پیش رو،به جوانان با ایمان و میهن پرستی چون ابوالفضل عابدینی ،نیازی جدی و واقعی دارد.
میلاد ابراهیمیان ، فعال دانشجویی ، فعال حقوق بشر و فعال در خبرگزاری هرانا نیوز شب گذشته با حضور نیروهای امنیتی در منزل شخصی خود بازداشت شد. پس از بازداشت، نیروهای امنیتی به تفتیش منزل وی پرداخته و به ضبط وسایل شخصی او اقدام کرده اند. پیش از او ابوالفضل عابدینی ، فعال حقوق بشر نیز در منزل شخصی اش مورد هجوم نیروها قرار گرفت. در پی این بازداشت خانواده عابدینی مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند و تمامی شیشه های منزل او و همسایگان توسط نیروها شکسته شده اند.
قابل ذکر است احمد عسگری ، فعال دانشجویی ،روزنامه نگار کارون و یکی از اعضای کمیته فرهنگی جوانان مجمع روحانیون مبارز خط امام ؛ روز سه شنبه ، 88/11/4 پس از خروج از دفتر سابق رونامه حیات نو واقع در توانیر توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شد. احمد عسگری پس از بازداشت به زندان اوین منتقل شده و با به زبان آوردن اسامی فعالین سیاسی ، باعث باز شدن پرونده های سیاسی زیادی شد. احمد عسگری پس از سعید نورمحمدی دومین دانشجوی بازداشتی دانشکده علوم سیاسی واحد تهران مرکز است .
سمیرا نصیری ، فعال دانشجویی ، فعال حقوق بشر ، رابط فعالین دانشجویی و یکی از اعضای کمیته فرهنگی جوانان مجمع روحانیون مبارز خط امام، نیز یکی دیگر از دانشجویان دانشکده علوم سیاسی واحد تهران مرکز ، در روز 88/11/27 به دادگاه انقلاب احضار گردید اما در جلسه دادگاه حضور پیدا نکرده و تهران را ترک می کند. پس از یک هفته به تهران بازگشته و برای انتخاب واحد به دانشگاه می رود اما در طول زمان حضورش در دانشگاه با خط جدید او تماس گرفته و بار دیگر به دادسرای انقلاب احضارش می کنند. فوراً مجبور به ترک دانشکده می شود که در میدان صنعت تحت تعقیب نیروهای لباس شخصی قرار گرفته و از دست آن ها می گریزد و برای بار دوم تهران را ترک میکند. اینبار نیز پس از یک هفته به تهران باز می گردد که در زمان اقامتش متوجه می شود که عکس وی در ظهر عاشورا گرفته شده و در روزنامه ای به چاپ رسیده است. با لو رفتن نصیری توسط یکی از دوستان او ، تحت تعقیب قرار گرفته و همچنین پس از باخبر شدن از بازداشت شدن میلاد ابراهیمیان مجبور به ترک همیشگی محل سکونت خود می شود. گفته می شود تهران را ترک کرده است. اما از محل استقرار وی اطلاعی در دست نیست.
پیش از اینان نیز فرامرز محمدی ، فعال حقوق بشر طی تماسی تلفنی ، به دادگاه انقلاب احضار می شود. به او اینچنین گفته می شود که به دلیل حضورش در تظاهرات باید به یک سری سوال پاسخ بدهد. محمدی با پای خودش به دادگاه می رود و پس از بازداشت به اوین منتقل می شود. همسرش طی تماسی تلفنی این چنین گفت: محمدی11 دیماه بازداشت شد. قرار بود 9 اسفند ماه آزاد شود اما آزاد نشده است.
پخشان عزیزی ، دانشجوی کرد دانشگاه تهران که چندی پس از انتخابات بازداشت شده و به جرم همدست بودن با نیروهای پژاک به اعدام محکوم شده است ؛ پس از صد روز طی تماسی تلفنی از وضعیت خود در زندان گفته و خواستار کمک برای آزادیش شد. وی اظهار داشته که یک روز تمام را سر پا ایستاده است و حتی برای یک لحظه اجازه نشستن نداشته و همچنین 15 روز مورد بازجویی قرار گرفته است.پخشان گفته است که به زودی به بند عمومی اوین منتقل خواهد شد.
به نام خداوند جان و خرد پاینده ایران دکتر محمد اولیایی فرد، وکیل پایه یک دادگستری به دنبال احضار به دادگاه انقلاب جهت پیگیری پرونده خودشان، بازداشت گردید. ایشان از جمله وکلای میهن پرست دادگستری است که در سالهای اخیر، مسئولیت دفاع از یاران پان ایرانیست و بسیاری از میهن پرستان را به عهده داشت. سازمان جوانان حزب پان ایرانیست ضمن ابراز تاسف از بازداشت این وکیل خوشنام و وطن پرست، خواهان آزادی هر چه زودتر ایشان می باشد. پاینده ایران سازمان جوانان حزب پان ایرانیست ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ خورشیدی
با خبر شدیم، نوشین جعفری خبرنگار سرویس ادب و هنر روزنامه توقیف شده اعتماد و فرزند سرور قدرت الله جعفری پس از تحمل حدود یکماه بازداشت با قرار کفالت آزاد شده است.
نوشین جعفری نیمهشب 14 بهمنماه در منزلش بازداشت شد. ماموران امنیتی با حضور درمنزل وی پس از تفتیش وسایل و ضبط رایانه شخصی او را بازداشت کردند.
خبرگزاری هرانا - ساعت 2 نیمه شب گذشته 12 اسفندماه مامورین اطلاعات سپاه پاسداران با یورش به منزل ابوالفضل عابدینی خبرنگار و از همکاران مجموعه فعال حقوق بشر در ایران، پس از شکستن درب منزل وی را بازداشت کردند.
به گزارش هرانا مامورین اطلاعاتی که کاملا مسلح و تعداد آنها بیش از 50 نفر بود و برخی از آنان نقاب به چهره داشتند همگی از اطلاعات سپاه رامهرمز و اهواز بودند. آنها کوچه ای که منزل عابدینی در آن قرار داشت و همچنین خانه های اطراف را محاصره کرده و قصد ورود داشتند که با مقاومت خانواده ایشان مواجه شدند و به همین دلیل اقدام به شکستن شیشه های منزل مسکونی ایشان نمودند و پس از چند ساعت درگیری همراه با ایجاد رعب و وحشت از سوی مامورین و مقاومت افراد خانواده سرانجام با کندن درب منزل با میله های فولادی وارد حیاط شده و پس از شکستن تمام شیشه ها و تخریب در و پنجره، ایشان را با ضرب و شتم شدید در ساعت 5 صبح دستگیر کردند.
سر و صدای ایجاد شده و فریادهای اهالی خانه در این مدت باعث شد همسایگان و اهالی کوچه همه از خانه های خود خارج شوند و نظاره گر این عمل وحشیانه باشند. شدت عمل ماموران آنچنان بود که شیشه های همسایگان نیز از خرد شدن مصون نماند. در این درگیری مادر و برادر و زن برادر عابدینی به شدت مجروح شدند. حکمی که ماموران برای ورود به منزل نشان دادند خوانا نبود و مرجع صادر کننده آن نیز نامشخص بود .آقای عابدینی دقایقی پیش از دستگیری اعلام کرد از نخستین روز زندان دست به اعتصاب غذای نامحدود خواهد زد.
لازم به ذکر است ابوالفضل عابدینی 4 آبان ماه امسال با قرار وثیقه از زندان سپیدار اهواز آزاد شده بود و قرار بود در چند روز آینده حکم صادره به ایشان ابلاغ شود.
شوربختانه در ماههای اخیر رسانه هایی نظیر صدای امریکا و بی بی سی بجای بازتاب بی طرفانه دیدگاه های سیاسی مختلف در داخل و خارج از کشور، صرفاً به تریبونی برای انعکاس اصلاح طلبان درون حاکمیت جمهوری اسلامی مبدل شده اند و با حمله به تمامی گروههای اپوزیسیونی که نافی اصل و اساس نظام استبدادی جمهوری اسلامی هستند، سعی دارند اینچنین وانمود کنند که تمام حرف مردمی که در طی این نه ماه از جان خود گذشتند، فقط آمدن موسوی بجای احمدی نژاد و حفظ ساختار این نظام منحوس بوده است. اگرچه پیشتر بحث های متعددی پیرامون موضع گیری های جهت دار صدای امریکا و تغییر نگاه مدیران این رسانه به سوی تهران، مطرح شده بود، اما مدیران این رسانه همواره چنین مسئله ای را تکذیب و بر بی طرف بودن صدای امریکا تأکید می کردند. اما در یک هفته اخیر و بخصوص در برنامه روی خط، خط مشی جدید صدای امریکا کاملاً آشکار شد. انتقاد صریح و گاه توهین آمیز از چهره های سرشناس مخالف رژیم و حمایت آشکار از آنچه اصلاحات در چارچوب نظام خوانده می شود، خط مشی جدیدی است که این رسانه در پیش گرفته است.
در برنامه چهارشنبه شب روی خط، آرش سیگارچی مجری این هفته روی خط، میزبان دو روزنامه نگار مقیم خارج از کشور، مسیح علی نژاد و امید حبیبی نیا، بود. همانطور که پیش بینی می شد، مسیح علی نژاد به دفاع از عملکرد اصلاح طلبان و امید حبیبی نیا هم بعنوان مخالف در بحث شرکت کردند. البته در ادامه، برنامه تبدیل به یک مناظره دو به یک شد، چرا که آقای سیگارچی علیرغم پافشاری بر این نکته که بعنوان مجری برنامه باید بی طرف باشد، پس از مدتی کاملاً در جبهه خانم علی نژاد قرار گرفت و بارها با قطع مکرر صحبت های آقای حبیبی نیا و بعضآً مخالفت های صریح با نظرات ایشان، از جایگاه یک مجری بی طرف خارج شد. بگذریم از اینکه موضع گیری های خانم علی نژاد نیز گاه از مدار منطق و ادب بیرون رفته و بیشتر شکل توهین و پرخاش به خود می گرفت. اما برای من (و قطعاً بسیاری از بینندگان برنامه) این پرسش مطرح شد که چرا صدای امریکا تلاش می کند جنبش سبز را تنها یک حرکت اصلاح طلبانه در چارچوب نظام نشان دهد و از ورود چهره ها و گروههای مخالف رژیم در جنبش تا این حد هراسان است؟! اساساً چه کسی ادعای رهبری جنبش را در خارج از کشور مطرح کرده است، بجز تعدادی از همین اصلاح طلبان که با صدور بیانیه و تشکیل اتاق فکر سعی در هدایت خودخواسته جنبش سبز دارند؟! و اصلاً چگونه است که امروز اصلاح طلبان همچنان حضور در انتخابات نمایشی رژیم را امری مثبت می دانند و به کسانی که این نمایش مضحک و مهندسی شده را تحریم کردند، اینگونه می تازند؟ مگر جنایت، شکنجه، تجاوز و... در رژیم جمهوری اسلامی فقط محدود به این هشت، نُه ماه بوده است؟ جز این است که استبداد و سرکوب در این نظام نامقدس قدمتی سی ساله دارد؟ اگر اصلاح طلبان داخل نشین و خارج نشین نه ماه است که این فشارها و سرکوب ها را تحمل می کنند، نیروهای اپوزیسیون سی سال است که با این پدیده شوم دست به گریبان اند. اگر امثال خانم علی نژاد از نه ماه پیش وادار به ترک ایران شده اند، بسیاری از عاشقان ایران زمین سی سال است که در تبعید بسر می برند. پس چه شده که امروز عده ای از اصلاح طلبان با تمام وجود تلاش می کنند هر صدایی جز صدای خود را با تخریب و توهین خاموش کنند؟ آیا نداها و سهراب ها و اشکان ها و... هدفی جز آزادی و سرفرازی ایران داشتند؟ آیا هدف آنها تنها این بود که احمدی نژاد برود و موسوی بیاید؟! و امثال خانم علی نژاد هم پیروزمندانه به ایران بازگردند و امورات خود را از سر گیرند؟!! یا هدف شان نابودی استبداد، و قطع ید جنایتکارانی بود که در این نه ماه، بسان سی سال اخیر، خون ریختند و خون خوردند؟
البته می دانم، صدای امثال من در این هیاهو به جایی نخواهد رسید و اساساً رسانه ای در دست من و امثال من نیست که بتوانیم دیدگاه های خود را بیان کنیم؛ کاستی ها را بگوییم و لغزش ها را یادآور شویم. اما امیدوارم آنان که صدایشان رساتر از امثال من است، و به لطف رسانه هایی نظیر صدای امریکا و بی بی سی کلام شان به گوش بسیاری از مردم می رسد، با نگاهی عمیق تر به مسائل بنگرند و صبح صادق را از فجر کاذب بازشناسند تا دوباره همان بیراهه ای را طی نکنیم که سی سال قبل گام در آن نهادیم.