باران بهاری شرکتکنندگان در کنفرانس جامعه بینالمللی حقوقبشر در شهر بُن آلمان را مجبور کرده بود که در کنار هم بمانند و با تمامی اختلاف نظرهایشان به تحمل همدیگر تن در دهند. سبزها با شال و پیراهن سبز خود سالن ورودی کنفرانس را پوشانده بودند. مشروطهخواهان میانجیگر سلطنتطلبان افراطی و جوانان جُنبش سبز شده بودند و به وظیفه سنگین خود واقف گشته بودند.
تمامی جوانان با برگهای پر از پرسش آمده بودند و در ساعات انتظار مدام برگهها را دوبارهخوانی میکردند و پرسشهایشان را تکمیلتر میکردند. فرصتی برایم پیش آمده بود تا با یکایکشان گفتگوی داشته باشم. انتظارتشان، همانند انتقاداتشان آنچنان روشن و شفاف بود که جای تردیدی از مصمم بودنشان برای آزادی کشور نمیگذاشت.
صحبت از همکاریهای کمیتههای شهری جُنبش سبز در کشور آلمان بر سر زبانها بود. از نشست شهر دوسلدوف تا جبههگیریها چند ماه گذشته چپگرایان جمهوریخواه و خط دادنهایشان که مطابق سلیقه خوانان نبوده و نیست تا دستورهای عدم شرکت در این کنفرانس ار طرف طرفداران اصلاحطلب جمهوری اسلامی زبان به زبان در گوشه و کنار سالن ورودی کنفرانس به گوش میرسید.
به سالن که وارد شدم برای اولین بار خود را پا به سن گذاشته احساس کردم، چگونه میتوان در کنار جوانان پر شور و نسل جوان ایران بود و با سی و یک سال تجربه جمهوری اسلامی خود را جوان احساس کرد؟ ولی آسوده خاطرتر از همیشه بودم، دیگر خود را تنها حس نمیکردم. حضور جوانان نور امید من به آینده ایران شده بود.
شاهزاده رضا پهلوی با سخنانش جلسه را آغار کرد، در چهرههای جوانان شوق شنوایی دیده میشد به قسمت سوال و جواب که رسیدیم برگهای سوالات جوانان بصورت کاغذ پارهای در آمده بود. یکی ار جوانان شهر کُلن با لحنی صمیمانه به شاهزاده گفت « آقای رضا پهلوی شما در صحبتهای خود به تمامی سوالات ما پاسخ دادی ولی این را باید بگویم که خیلی با حال هستی» شاهزاده هم در پاسخ خود گفت «کجاشو دیدی» با این دو جمله کوتاه جو جدی جلسه آنچنان صمیمانه شد که گفتگوها به در دلها تبدیل گردید. دو ساعتی از این گفتگو نگذشته بود که خبر دادند وقت زیادی نخواهیم داشت. هم همهای شروع شد. سوالات کوتاهتر و پاسخها هم کوتاهتر شدند. انگار که کسی نمیخواست جلسه را به پایان برساند. جوانان تازه با چهره شاهزاده آشنا شده بودند و او را یکی از خودشان میشمُردند. صورتهای پر امید و خوشحال شده جوانانی که در ده ماه گذشته زندگیشان را به جُنبش سبز هدیه دادهاند، رغبتی به ترک سالن را نشان نمیداند. کار به آنجا رسید که مسئولین کنفرانس مجبور شدند علیرغم خواست شاهزاده و جوانان نشست را خاتمه دهند. حتی سر دفتر شاهزاده آقای اویسی که در تمام مدت با متانت تمام در گوشهای نشسته بود و با تمام جدیتی که همیشه دارد، صورتی خندان شدهای را ارایه میکرد....
از سالن کنفرانس که بیرون آمدیم باران بهاری هم به اتمام رسیده بود در بیرون جوانان را میدیم که ابراز رضایت میکردند و به گفتگوییها خود ادامه میدادند. با سرعتی که فقط از جوانان میتوان انتظار داشت به سراغ تک تکشان رفتم و نظرشان را از محتوای نشست جویا شدم. همه و همه شاهزاده را تازه دریافته بودند. گفتگو با شاهزاده برای این جوانان پربارترین نشست ده ماه گذشته با اپوزیسیون حمهوری اسلامی رقم زده میشد. هیچ سخنرانی نتوانسته بود در این ده ماه گذشته حرف دل این نسل جوان را درک کند و یا حداقل با زبان ساده فارسی با جوانان جُنبش سبز همصدا شود.
این خوانان مانند قاصدکهای سبز به شهرهای محل سکونشان باز خواهند گشت و پیام خود را که شاهزاده به آن صحت گذاشته بود برای کمیتههای همبستگی ایرانیان در کشور آلمان را خواهند بُرد.
محتوای این نشست را از جوانان شرکت کننده جویا شوید. آنان بهتر میتوانند بیان کننده محتوای این نشست باشند تا من مشروطهخواه سبز شده.
پیام در سه نکته کوتاه خلاصه می شود. آزادی، تمامیت ارضی کشور و رعایت حقوق بشر برای تمامی شهروندان ایران.
۰۸ فروردین ۱۳۸۹
بهمن زاهدی
صحبت از همکاریهای کمیتههای شهری جُنبش سبز در کشور آلمان بر سر زبانها بود. از نشست شهر دوسلدوف تا جبههگیریها چند ماه گذشته چپگرایان جمهوریخواه و خط دادنهایشان که مطابق سلیقه خوانان نبوده و نیست تا دستورهای عدم شرکت در این کنفرانس ار طرف طرفداران اصلاحطلب جمهوری اسلامی زبان به زبان در گوشه و کنار سالن ورودی کنفرانس به گوش میرسید.
به سالن که وارد شدم برای اولین بار خود را پا به سن گذاشته احساس کردم، چگونه میتوان در کنار جوانان پر شور و نسل جوان ایران بود و با سی و یک سال تجربه جمهوری اسلامی خود را جوان احساس کرد؟ ولی آسوده خاطرتر از همیشه بودم، دیگر خود را تنها حس نمیکردم. حضور جوانان نور امید من به آینده ایران شده بود.
شاهزاده رضا پهلوی با سخنانش جلسه را آغار کرد، در چهرههای جوانان شوق شنوایی دیده میشد به قسمت سوال و جواب که رسیدیم برگهای سوالات جوانان بصورت کاغذ پارهای در آمده بود. یکی ار جوانان شهر کُلن با لحنی صمیمانه به شاهزاده گفت « آقای رضا پهلوی شما در صحبتهای خود به تمامی سوالات ما پاسخ دادی ولی این را باید بگویم که خیلی با حال هستی» شاهزاده هم در پاسخ خود گفت «کجاشو دیدی» با این دو جمله کوتاه جو جدی جلسه آنچنان صمیمانه شد که گفتگوها به در دلها تبدیل گردید. دو ساعتی از این گفتگو نگذشته بود که خبر دادند وقت زیادی نخواهیم داشت. هم همهای شروع شد. سوالات کوتاهتر و پاسخها هم کوتاهتر شدند. انگار که کسی نمیخواست جلسه را به پایان برساند. جوانان تازه با چهره شاهزاده آشنا شده بودند و او را یکی از خودشان میشمُردند. صورتهای پر امید و خوشحال شده جوانانی که در ده ماه گذشته زندگیشان را به جُنبش سبز هدیه دادهاند، رغبتی به ترک سالن را نشان نمیداند. کار به آنجا رسید که مسئولین کنفرانس مجبور شدند علیرغم خواست شاهزاده و جوانان نشست را خاتمه دهند. حتی سر دفتر شاهزاده آقای اویسی که در تمام مدت با متانت تمام در گوشهای نشسته بود و با تمام جدیتی که همیشه دارد، صورتی خندان شدهای را ارایه میکرد....
از سالن کنفرانس که بیرون آمدیم باران بهاری هم به اتمام رسیده بود در بیرون جوانان را میدیم که ابراز رضایت میکردند و به گفتگوییها خود ادامه میدادند. با سرعتی که فقط از جوانان میتوان انتظار داشت به سراغ تک تکشان رفتم و نظرشان را از محتوای نشست جویا شدم. همه و همه شاهزاده را تازه دریافته بودند. گفتگو با شاهزاده برای این جوانان پربارترین نشست ده ماه گذشته با اپوزیسیون حمهوری اسلامی رقم زده میشد. هیچ سخنرانی نتوانسته بود در این ده ماه گذشته حرف دل این نسل جوان را درک کند و یا حداقل با زبان ساده فارسی با جوانان جُنبش سبز همصدا شود.
این خوانان مانند قاصدکهای سبز به شهرهای محل سکونشان باز خواهند گشت و پیام خود را که شاهزاده به آن صحت گذاشته بود برای کمیتههای همبستگی ایرانیان در کشور آلمان را خواهند بُرد.
محتوای این نشست را از جوانان شرکت کننده جویا شوید. آنان بهتر میتوانند بیان کننده محتوای این نشست باشند تا من مشروطهخواه سبز شده.
پیام در سه نکته کوتاه خلاصه می شود. آزادی، تمامیت ارضی کشور و رعایت حقوق بشر برای تمامی شهروندان ایران.
۰۸ فروردین ۱۳۸۹
بهمن زاهدی
۶ نظر:
زنده باد آزادی و جنبش سبز که ایران را دوباره در جهت ایرانی بودنش زنده کرد پاینده ایرانمان
درود
من خیلی به شاهزاده رضا پهلوی احترام می ذارم چون هیچوقت بر خلاف نظر سلطنت طلب های تند رو خودش رو رهبر یا پادشاه یا همه کاره ندونسته. همیشه گفته من هم یک نفر از مردم هستم و وظیفم واسه کشورم اینه که از استبداد دینی نجاتش بدم. اگر پس از اون مردم رو خواستند با افتخار بهشون خدمت می کنم و اگر نخواستند من وظیفه خودم را به عنوان یک شهروند برای آزادی ایران انجام داده ام.
پیروز باشی. پاینده ایران
دوست گرامی من خانواده پهلوی را دوست دارم چون دو پادشاه آن بودند که ایران بلازده از دست قاجار و پادشاهان ترک را نجات دادند شاهزاده رضا پهلوی هم از خانواده و نوه رضا شاه بزرگ هست ولی چیزی که ناراحتم میکند سخنان چند سال پیش شاهزاده رضا پهلوی هست که از خود مختاری استانهای ایران حرف میزد باید بگویم تخم لق این خودمختاری از ذهن جدائی طلبان برخاسته و قبلا" هم از ذهن انگلستان و بعضا" روس
کاش شاهزاده بداند استانهای تجزیه شده و کوچک ایران ایالات آمریکا نیستند و کشور عریض طویلی هم نیستند که خود مختاری به آنها داه شود و این خود مختاری ها هم سیاست قدم به قدم تجزیه طلبان هست که نتوانستند به آرزویشان فوری و فوتی برسند در نتیجه این سیاست قدم به قدم را پیش گرفتند و شاهزاده هم در چند سال پیش گول خورده پدرش گول دموکراسی را خورد و به آخوندهای مکار اجازه نشو و نما داد در نتیجه اسلام و شیعه و آخوند از قید و بندهایشان نجات یافتند و به عرصه رسیدند پسر ایشان هم دارد گول میخورد و با همان حربه زیبای دموکراسی میخواهد یک عده فعلا" قلیل تجزیه طلب را به آرزویشان برساند
شیر زنان افتخار آفرین تاریخ ایران زمین ( قسمت 1 )
(این زنهارو ما در ایران داشتیم بازهم مسلمانان و شیعیان و بچه بسیجی هابگویند طبق آیات قران و نظرات محمد رسول خدا و داماد محمد علی بن ابیطالب زنها ناقص العقل هستند)
بروزم
شاعران معاصر ضد دین و خدا و علی در ایران
(این مطلب کپی شده از روی مطلب وبلاگ نویش خوبمان مانی بهروز است بخصوص برای کسانی که آنرا ندیده و نخوانداند/در راه خردگرائی پیروز باشیم)
بروزم
با درود و شادباش دير هنگام سال نو . لينك جديد تارنگارتان به ميهن ورجاوند افرودم .
پاينده باشيد
ارسال یک نظر