۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

برای ابوالفضل عابدینی: زبان گویای رنج های یک ملت



«نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری از این خاک»؛ این پیامی بود که ابوالفضل عابدینی در آذرماه 1386 از زندان اوین برای یاران و همرزمانش ارسال کرد. پیامی که نشان از عمق میهن پرستی و آرمانخواهی وی داشت. پیامی که سالها پیش بر زبان میهن پرست دیگری جاری شده بود. معلمی شریف و مبارزی راستین که در نخستین ماههای انقلاب 57 جان فدای ایران نمود: دکتر محمدرضا عاملی تهرانی (آژیر). آن روز که عاملی تهرانی آهنگ های خون را بر قلم روان می کرد، فریاد میهن پرستان حقیقی این سرزمین در میان هیاهوی دیوانه وار سرسپردگان ایدئولوژی های پوچ آن روزگار گم شده بود. آن روز که جوانان نسل انقلابی ما سراپا تقلید مبتذلی از چه گواراها و ابوذر غفاری ها بودند، «چه باید کرد» را در نوشته های لنین جستجو می کردند و رویای «پس از شهادت» را در نوشته های شریعتی، نه از کورش خبری بود و نه از آریوبرزن. کسی از دلاوری های بابک خرمدین یاد نمی کرد و کسی حماسه یعقوب لیث را از بر نبود. و عاملی تهرانی تنهایی خود و یارانش را بر صفحات کاغذ ثبت می کرد. خون دل را جوهر قلم می ساخت و آهنگ های خون را می نگاشت. آن روزگار که دست نشاندگان استعمار سرخ و سیاه سور عزای ایران را بر سفره نشسته بودند، عاملی تهرانی در بیدادگاه رژیم فریاد زد: «دیگر به من نیندیشید، به ایران بیندیشید» و با فریاد پاینده ایران تن به جوخه تیرباران سپرد.

سالها گذشت. رنج ملت فزون تر شد. قبرستان ها آبادتر شد و شهرها ویران تر. نان به قیمت جان آدمی بود. جنگ بود، مرگ بود، درد بود. چوبه های دار و سفره های بی نان و زخم های التیام ناپذیر ملتی که همه داشته هایش را به امید رسیدن به رویاهای دست نیافتنی اش بر سر میز قماری یک شبه باخته بود. اما ضحاک زادگان زمانه نمی دانستند که فریدون تا همیشه تاریخ زنده خواهد ماند و کاوه تا روز آزادی میهن نگاهبان درفش کاویانی خواهد بود. جوانانی که قرار بود تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی پاسداری کنند، از دستان پینه بسته پدر درس آزادگی آموختند و از اشک های مادر قصه فداکاری. تاریخ به آنان آموخت که راه رهایی دل بستن به فرهنگ بیگانه نیست. راه رهایی تقلید از ایدئولوژی های پوچ نیست. کلید رهایی در دست خود ماست. باید به ریشه خود بازگردیم. باید به هویت و اصالت خود بنگریم تا بدانیم که پیش از این چه بر سر ما رفته و اکنون چه باید کنیم.

یکی از این جوانان آزاده و با شهامت ابوالفضل عابدینی است. شیرمردی بختیاری با قلبی به وسعت دریا، شجاع چون شیر و بخشنده چون خورشید، جوانی پاک و شریف و باایمان. این تعریف ها گزافه گویی نیست. براستی هرکس که حتی برای یک بار این جوان را دیده باشد شیفته شخصیت او خواهد شد. شخصیتی شجاع، پرشور، مغرور و درعین حال متواضع. بارها تلاش کردند ساکتش کنند. با تهمت، با زندان، با شکنجه،.... اما ابوالفضل به راه خود ادامه داد؛ راهی که با شمع وجود عاملی تهرانی ها پرتو گرفته است. اکنون هر ایرانی آزاده ای می تواند گام در این راه پرافتخار نهد، زیرا که دیگر راه از کوره راه بخوبی پیداست. در این سی و یک سال جان های بسیاری در راه میهن فدا شده و هر جان رفته چون شمعی راه آزادی و سرفرازی ایران را از بیراهه ها و کژراهه های پیرامون خویش روشن ساخته است. پس اگر می بینیم که امروز دیگر میهن پرستان این مرز و بوم چون گذشته تنها نیستند باید این اتحاد را مدیون خون آزادمردان و شیرزنانی باشیم که در این راه از جان خود گذشتند. امروز سردمداران رژیم اسلامی میهن پرستی را جرمی نابخشودنی می دانند و در ذهن سیاه و پلید این خفاشان عشق ورزیدن به ایران و ایرانی گناهی است کبیره. از همین روست که جای امثال ابوالفضل عابدینی در سلول های تاریک زندان است، اما دشمنان حقیقی این سرزمین بر کرسی های وکالت و وزارت لم داده اند. از همین روست که مادر رنج دیده ابوالفضل با خون دل نامه ای می نگارد که جان هر آزادیخواهی را به آتش می کشد و قلب هر میهن پرستی را به درد می آورد: «ابوالفضل عابدینی قربانی تمام قد عشق به ایران است. در زمانه ای که تنها وتنها به جرم وطن پرستی ، جوانیِ جوانان وطن در سلول های تنگ و تاریک انفرادی، به سرگردانی و انتقال از این زندان به آن بازداشتگاه، از دادگاه انقلاب به دادستانی، تحت انواع فشارها و شکنجه ها، توهین ها و تهدیدها، با اعمال محرومیت های مختلف، احضارها و بازجویی های طولانی و مکرر سپری می گردد .این منم، مادر ابوالفضل عابدینی که انسانیت را به او آموختم و زندگی با شرافت را پیش از هر چیز از او خواستم. آموزه های کودکی او وجودش را از عشق به همنوع مالامال کرد تا بدان جا که امروز دلیرانه برای دفاع از حقوق پایمال گشته کارگران وطنش، معلمان سرزمینش و رانندگان شرکت واحد پیش قدم شود...»

اکنون که رژیم جهل و جنون حکم 11 سال زندان برای او تعیین کرده است و عروسک های خیمه شب بازی که نام قاضی بر خود نهاده اند پاک ترین جوانان این سرزمین را یا به حبس های طویل المدت محکوم می کنند و یا به پای چوبه های دار می فرستند، سکوت جایز نیست. باید نام این مبارزان را بر تمام دیوارهای شهر بنویسیم. باید طنین صدای شان باشیم در هر کوی و برزن. ابوالفضل عابدینی باید بداند که تنها نیست. باید بداند که میلیون ها ایرانی همراه اویند. همه جوانانی که در زندان های رژیم اسلامی بسر می برند باید بدانند که ما هرگز تنهایشان نخواهیم گذاشت. اگر ابوالفضل از حقوق کارگران مظلوم و گرسنه کارخانه نیشکر هفت تپه و خانواده هایشان دفاع می کرد، امروز نوبت ماست که از حقوق او و خانواده اش دفاع کنیم. اگر ابوالفضل از حقوق معلمان رنج کشیده شهرش دفاع می کرد، امروز نوبت ماست که پشتیبان او باشیم. اگر ابوالفضل با تمام وجود به ایران عشق می ورزید و تا آخرین لحظه نگران حقوق ملت ایران در دریای مازندران و خلیج همیشه فارس بود، امروز نوبت ماست که از این حقوق تا پای جان دفاع کنیم. پس برخیزیم و درفش مبارزه را بدست گیریم تا جلادان رژیم بدانند که هنوز هم هزاران ابوالفضل عابدینی در این سرزمین وجود دارند که نظام منحوس و پوسیده اسلامی را یارای مقابله با آنان نیست. ابوالفضل تنها نیست، دیگر دوره تنهایی ها و خون دل خوردن ها گذشت. امروز همه با هم هستیم و از آرمان های تاریخی میهن و ملت مان دفاع می کنیم. اگر او سالها رنج یک ملت را فریاد کشید، امروز ما فریاد آزادی سر خواهیم داد و فردا همه با هم و در کنار هم ترانه پیروزی خواهیم خواند. فردایی که در آن دیگر خبری از قصاص و سنگسار و زندان نیست، فردایی سبز و روشن برای ملت ایران.

پاینده ایران

بزرگمهر


۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

پاکترین و خالصانه ترین درودهای من پیشکش شما مردمان پاک و پرغرور نشسته در بلوچستان



به نام خداوند جان و خرد

پاینده ایران

شما مردمان با صفا وغیرتمند که رشته های پیوند همه ایرانیتان را با مردمان و هم تباران بلوچ آنسوی مرز پاسداشته اید.چهره های آفتاب دیده ی شما آیتیست از دل پرمهر و با صفایتان ،شما مرزداران دلاور که سخت می کوشید و اندک بهره مندید،شما پاسداران ایران زمین در سخت ترین شرایط وحساسترین مناطق!

خدا را پاسگذارم که فرصتی به من داد تا بتوانم از نزدیک با شما مردمان آزاده قریب یکسال زندگی کنم .برای انجام خدمت مقدس سربازی ،مسوولین ،مرا به دیار پاک شما به پادگان شهر خاش به زعم خود تبعید کردند،اما بحق غم غربت و رنج دوری هیچگاه در پرتو محبتهای شما به سراغم نیامد.در کنار فزندان پرمهرشما، فرزندان بلوچستان ،بهترین لحظات زندگیم رقم خورد.از نزدیک دیدم چگونه به آئین زندگی می کنید اما به سختی!چگونه تامین ملزومات زندگی و امرار معاش در پس دژ بی تدبیری مسوولین تیرهای جفا و بلا بر سرتان می باراند ،سفره ها خالی اما دستهای گشاده و دلهای راضی!

بلوچستان سرزمین شریفی است،اما افسوس که متناسب با ظرفیتها و نامش به مانند سایر نقاط ایران اما شدیدتر ،رشد و توسعه ی نداشته است.سابق بر این اگر می شنیدم مردمان بلوچستان گندم،انار،خرما،سیب و ... در آنجا بعمل می آورند برایم باور کردنش سخت بود،اماچون از نزدیک دیدم و دانستم چه استعدادهایی در آن دیار نهفته است اگر چه منطقه دچار کم آبی حادی شده است.در کنار بی آبی که آسیب سخت به کشاورزی زده و تقریبا دامداری هم بی رونق شده است،از صنعت و عمران هم خبری نیست نه کارخانه ی قابل توجهی برقرار است و نه صنعتی دایر.در این بین برخی جوانان گاها تازه داماد با هزار امید در میان تنگناها و ضرورتها به اندک قاچاق گازوئیل دل بسته اند تا امور عائله ی خود را در میان رگبار و گلوله ها تمشیت کنند!واقعا تراژدی غم انگیزی است.

فرزندان تفتان سخت می کوشند، در میان خط می کوشند، با توکل به خدا مومنانه می کوشند اما زندگی با چهره ای خشن در آنجا ظاهر شده است.نا امنی که منشاء بخشی از آن تنیجه وضعیت پاکستان و افغانستان و بخشی دیگر اعمال تبعیضهای نارواست مشکلات را دوچندان کرده است.همه اینها را دیدم یعنی بخشی از آنچه هست دیدم اما علیرغم همه اینها بر این باورم که بلوچستان توان بالایی در درک رسالت تاریخی امروز فرزندان ایران دارد.یادم نمی رود سوار ماشین جوان بلوچی شدم که چون سرسخن باز شد،با عشق و حرارت از آرش کمانگیر و تیر او و وحدت ایرانزمین صمیمانه و با حسرت و افتخار سخن می راند; به راستی سبب مباهات بود.سردمداران و ریش سفیدان آنجا را مردمانی دانا با بینش ژرف و آگاه به راز و رمز حیات ایران دریافتم .

ای والاتباران بلند نظر بیائیدبا هم برای میهن خویش بکوشیم ،رسالت خویش را دریابیم و مومنانه به آن عمل کنیم.با من و تو وما میهنمان رختی زیبا به تن قامتش که دیریست خمیده ،تنش خسته و رمقش پریده; کمر راست می کند.

نهضت ما هم آئین سروری است،آئین ضد بردگی و ویرانی.نهضت ما آئین زندگی است،آئین آبادانی ،آئین پاسداری از کرامات انسانی.

شما ای آزادگان والا سرشت،دستهای پرتوان و قلبهای پاکتان شایسته ی درفش آزادگی و یکپارپگی و آبادی ایران زمین است.خود را دریابید و بدان سوی راه بپوئید.

صمیمانه ترین درودهای من نثار شما مردمان آزاده باد!

پاینده ایران- حجت کلاشی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

از آزادی قاتل دکتر بختیار چه درس هایی آموختیم؟



من اگر علیه شرایط محیط به مبارزه بر نمی خاستم، نمی توانستم «خودم» بمانم. خویشتنداری در مقابل وسوسه ها و یا مقاومت در مقابل برگزیدن راه های سهل مرا چنین که هستم ساخته است. _ دکتر شاپور بختیار



آزادی علی وکیلی راد، قاتل دکتر شاپور بختیار و یکی از تروریست های شناخته شده رژیم اسلامی و بازگشت وی به ایران، یکی از مهمترین اخبار روز گذشته بود. سرانجام شایعاتی که پس از بازداشت معلم فرانسوی، کلوتیلد ریس، و گروگان گیری آشکار رژیم بارها و بارها به گوش رسیده بود به واقعیت بدل گردید و دستگاه قضایی فرانسه نه تنها مجید کاکاوند جاسوس رژیم اسلامی را تبرئه کرد، بلکه به پاس گردنکشی ها و جنایات دولت ایران، علی وکیلی راد را نیز از زندان آزاد نمود. هرچند، شنیدن این خبر برای همه آزادیخواهان و مبارزان داخل و خارج از کشور خبری بود تأسف بار و نامیمون، اما در اینجا قصد دارم به دو حسن بزرگ این اتفاق اشاره کنم که از قدیم گفته اند: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»!


1) مردودی دوباره غربی ها در آزمون ملت ایران

نخستین درس بزرگی که از مشاهده بده بستان های آشکار و نهان دولت ایران و دولت های غربی، بویژه فرانسه، در روزهای اخیر نصیب مان شد، درک این واقعیت انکار ناپذیر است که هیچ دولت غربی به اندازه سر سوزن به فکر منافع ملت ایران و حقوق از دست رفته شان نیست. اگر در طول یک سال اخیر، برخی از دولتمردان غربی با ژست های مزورانه خویش سعی داشتند نقاب حمایت از آزادی و دموکراسی بر چهره بزنند و در ظاهر خود را پشتیبان حقوق ملت ایران نشان دهند، اما وقایع اخیر به همه ما ثابت کرد فرقی میان قدرت های بزرگ نیست که دشمنی با منافع ملی ما در نهاد هر بیگانه ای مستتر است. آیا می توان شعارهای دولتمردان غربی را باور کرد و پذیرفت که این سیاستمداران هزارچهره قلباً و باطناً حامی مردم ایران و آرمان های آنان هستند؟ اگر چنین است، چرا و به چه دلایلی در برابر رژیم جمهوری اسلامی حاضر به مذاکره، و در صورت لزوم معامله و مصالحه هستند؟ چرا دولتمردان امریکا در ظاهر از مبارزه با تروریسم و دفاع از حقوق ملت های آزادیخواه سخن می گویند، اما در پس پرده بر سر منافع ملت ایران با رژیمی فاسد و آلوده پای میز مذاکره می نشینند و لابی های رژیم در راهروهای کنگره به راحتی برای رژیم تبلیغ می کنند؟ چطور است که خانم مرکل سخن از افزایش تحریم ها به میان می آورد، اما مبادلات تجاری دولت آلمان با رژیم ایران در طول چهار سال اخیر به بیش از 10 برابر افزایش یافته است؟! چطور آقای سارکوزی خود را حامی ملت ایران می نامد و دستگاه قضایی فرانسه را مستقل و صالح می خواند، اما پس از چند ماه همین دستگاه مستقل! جاسوس ها را تبرئه می کند و قاتلین را آزاد؟! آیا دولت غربی گمان کرده اند که مردم ما گذشته را از یاد برده اند؟ سکوت دولتمردان غرب در مقابل جنایات آشکار رژیم اسلامی در خاک کشورهای شان فراموش شدنی است؟ آيا آنان گمان می کنند مردم قتل بختیارها و برومندها و الهی ها و فرخزادها و قاسملوها و.... را از یاد برده اند؟

یک سال اخیر، فرصتی طلایی برای دولتمردان غربی بود تا حسن نیت خود را به ملت ایران نشان دهند و ستم هایی را که در گذشته برای حصول منافع استعماری خویش در حق این ملت روا داشته اند، جبران سازند، اما دریغا که از آنان در عمل چیزی جز همان بده بستان های بی شرمانه و معامله های ننگین ندیدیم.

پس نخستین حسن بزرگ این اتفاق برای ما رسیدن به این حقیقت است که هرگز به بیگانگان اعتماد نکنیم و فریب نقاب های رنگارنگ شان را نخوریم. امریکا و دولت های اروپایی در شعارهای خود همواره از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر می گویند، اما زمانی که منافع شان ایجاب کند حاضرند دنیا را نیز با خاک یکسان کنند. در این رابطه خالی از لطف نیست اگر نگاهی به چند سطر از کتاب «یکرنگی» دکتر شاپور بختیار بیندازیم که می گوید: «قدرت های بزرگ، بردنيای سوم نفوذ روانی فوق العاده ای دارند. دليل آن هم تصويری بی پايه است که در ذهن مردم دنيای سوم حک شده است و آن اينکه بدون توافق دوقدرت بزرگ امکان هيچ کاری وجود ندارد. حتی حوادثی چون جنگ ويتنام و جنگ الجزاير هم، که دلايل بارز بی اعتباری اين طرز تفکر است، نتوانسته است ذهنيات مردم را تغيير دهد. فکر می کنند از آنجا که قدرت های بزرگ، دنيا را ميان خود تقسيم کرده اند، کوشش های يک گروه و يا حزب سياسی به جايی نمی رسد. با غم و حسرت به جمله معروف هملت کلمه یالتا را هم افزوده اند: بود یا نبود يالتا، مسأله اين است! برای بعضی خروج از يالتا و برای بعضی ديگر تن دادن به آن شرط لازم و کافی است. اين حکمت جبری نوين، افکارمردم را از اينکه خود به مبارزه برخيزند وبه هدف رسند، منحرف کرده است. نمونه ها دراين مورد فراوان است و بايد از اين سرگردانی و سرگشتگی که در نقطهٌ مقابل شهامت و نيروی خلاق قرار دارد، به هر قيمت خارج شد.»

پس به خاطر داشته باشیم که در راه مبارزه برای سرنگونی استبداد و رسیدن به دموکراسی، هرگز نباید سرنوشت خود را به قدرت های بیگانه گره بزنیم.


2) احیای آرمان های دکتر شاپور بختیار

دومین نکته مثبت رویداد اخیر، احیای دوباره نام زنده یاد شاپور بختیار بود. بزرگمردی که در روزگار خود آن چنان که باید شناخته نشد، اما افکار و آرمان هایش هنوز هم روشنگر راه بسیاری از مبارزان این مرز و بوم است. معتقدم امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که اندیشه های شاپور بختیار را از نو بخوانیم و بشناسیم. در افکار و آرای او بیش از پیش تأمل کنیم و راهی که را که او سی و یک سال پیش شناخت و به آیندگان نمایاند دریابیم. در آن ایام شاپور بختیار به طرز غریبی گام ها جلوتر از جامعه هم روزگار خویش به پیش می رفت. در زمانه ای که همگان به طمع قدرت و شهرت گروه گروه عازم نوفل لوشاتو بودند تا دست روح الله را ببوسند و جایی در دولت انقلابی برای خود دست و پا کنند، شاپور بختیار سیاوش وار خود را به میان آتش افکند تا شاید از مصیبتی که می توانست ایران را ویران سازد جلوگیری کند. او نتوانست در برابر موج احساسات کور انقلابیون بایستد. دیگر دیر شده بود و کسی گوشش به حرف حساب بدهکار نبود. گویی بر سرنوشت ایرانیان نوشته بودند که با دست خود میهن شان را به قعر تاریخ بفرستند. آنان نمی دانستند که «انقلاب الزاماً ضامن سعادت یک ملت نیست.»

بختیار ناامید نشد، زیرا از آغاز گام در راهی نهاده بود که به آن ایمان داشت. نهضت مقاومت ملی ایران را بنیان نهاد و تا آخرین روز عمرش به مبارزه ادامه داد. هرگز تسلیم نشد و هیچ گاه سازش نکرد. زیرا ماهیت استبداد نعلین را به نیکی می دانست.

پس امروز هم باید با تمام وجود از افکار سازشکارانه بپرهیزیم. دیگر فریب کسانی را که همه تلاش شان بزک کردن چهره کریه ولایت فقیه و اصلاح روبنای رژیم اسلامی است نخوریم و بدانیم که جمهوری اسلامی بسان درخت کرم خورده ای است که از درون فاسد گردیده و برای اصلاح امر نباید به هرس کردن شاخ و برگ ها قناعت کرد، باید این درخت را از بیخ و بن قطع کنیم. راه همین است و بس. عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی! مسیر پیش روی ما چون روز روشن است: «بايد حکومتی به وجود آيد که نه رژيم خمينی باشد و نه رژيم سلطنتی مستبد چنانکه بود. راه سومی می بايست که بايد تعريف و ايجاد شود. هدف، تشکيل دولتی موقت است که به مردم يعنی نمايندگان آن ها، به نخبگان فرصت دهد که نظر خود را در باره قانون اساسی مشروطه ابراز دارند. رژيم می تواند سلطنتی يا جمهوری باشد و در مورد اول يعنی سلطنتی مشروطه با پادشاهی که حکم سمبل وحدت ملی را دارد. (یکرنگی – دکتر شاپور بختیار)»

هنوز هم آرمان ما با فکر و اندیشه بزرگمردانی چون شاپور بختیار گره خورده است. پس چه باک که قاتل او از زندان آزاد شود و به ایران بازگردد؟ آن هم در روزگاری که دامان مام میهن هزاران شاپور بختیار در خود پرورده است؟ امروز بار دیگر بذر اندیشه های متعالی دکتر شاپور بختیار و دیگر میهن پرستان جاویدنام این مرز و بوم در ذهن جوانان سرزمین مان جوانه زده است.

سرنگونی استبداد نزدیک است، اگر خود بخواهیم و به این باور برسیم.


پاینده ایران


بزرگمهر