«نیرزد آن خون که نریزد به راه پاسداری از این خاک»؛ این پیامی بود که ابوالفضل عابدینی در آذرماه 1386 از زندان اوین برای یاران و همرزمانش ارسال کرد. پیامی که نشان از عمق میهن پرستی و آرمانخواهی وی داشت. پیامی که سالها پیش بر زبان میهن پرست دیگری جاری شده بود. معلمی شریف و مبارزی راستین که در نخستین ماههای انقلاب 57 جان فدای ایران نمود: دکتر محمدرضا عاملی تهرانی (آژیر). آن روز که عاملی تهرانی آهنگ های خون را بر قلم روان می کرد، فریاد میهن پرستان حقیقی این سرزمین در میان هیاهوی دیوانه وار سرسپردگان ایدئولوژی های پوچ آن روزگار گم شده بود. آن روز که جوانان نسل انقلابی ما سراپا تقلید مبتذلی از چه گواراها و ابوذر غفاری ها بودند، «چه باید کرد» را در نوشته های لنین جستجو می کردند و رویای «پس از شهادت» را در نوشته های شریعتی، نه از کورش خبری بود و نه از آریوبرزن. کسی از دلاوری های بابک خرمدین یاد نمی کرد و کسی حماسه یعقوب لیث را از بر نبود. و عاملی تهرانی تنهایی خود و یارانش را بر صفحات کاغذ ثبت می کرد. خون دل را جوهر قلم می ساخت و آهنگ های خون را می نگاشت. آن روزگار که دست نشاندگان استعمار سرخ و سیاه سور عزای ایران را بر سفره نشسته بودند، عاملی تهرانی در بیدادگاه رژیم فریاد زد: «دیگر به من نیندیشید، به ایران بیندیشید» و با فریاد پاینده ایران تن به جوخه تیرباران سپرد.
سالها گذشت. رنج ملت فزون تر شد. قبرستان ها آبادتر شد و شهرها ویران تر. نان به قیمت جان آدمی بود. جنگ بود، مرگ بود، درد بود. چوبه های دار و سفره های بی نان و زخم های التیام ناپذیر ملتی که همه داشته هایش را به امید رسیدن به رویاهای دست نیافتنی اش بر سر میز قماری یک شبه باخته بود. اما ضحاک زادگان زمانه نمی دانستند که فریدون تا همیشه تاریخ زنده خواهد ماند و کاوه تا روز آزادی میهن نگاهبان درفش کاویانی خواهد بود. جوانانی که قرار بود تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی پاسداری کنند، از دستان پینه بسته پدر درس آزادگی آموختند و از اشک های مادر قصه فداکاری. تاریخ به آنان آموخت که راه رهایی دل بستن به فرهنگ بیگانه نیست. راه رهایی تقلید از ایدئولوژی های پوچ نیست. کلید رهایی در دست خود ماست. باید به ریشه خود بازگردیم. باید به هویت و اصالت خود بنگریم تا بدانیم که پیش از این چه بر سر ما رفته و اکنون چه باید کنیم.
یکی از این جوانان آزاده و با شهامت ابوالفضل عابدینی است. شیرمردی بختیاری با قلبی به وسعت دریا، شجاع چون شیر و بخشنده چون خورشید، جوانی پاک و شریف و باایمان. این تعریف ها گزافه گویی نیست. براستی هرکس که حتی برای یک بار این جوان را دیده باشد شیفته شخصیت او خواهد شد. شخصیتی شجاع، پرشور، مغرور و درعین حال متواضع. بارها تلاش کردند ساکتش کنند. با تهمت، با زندان، با شکنجه،.... اما ابوالفضل به راه خود ادامه داد؛ راهی که با شمع وجود عاملی تهرانی ها پرتو گرفته است. اکنون هر ایرانی آزاده ای می تواند گام در این راه پرافتخار نهد، زیرا که دیگر راه از کوره راه بخوبی پیداست. در این سی و یک سال جان های بسیاری در راه میهن فدا شده و هر جان رفته چون شمعی راه آزادی و سرفرازی ایران را از بیراهه ها و کژراهه های پیرامون خویش روشن ساخته است. پس اگر می بینیم که امروز دیگر میهن پرستان این مرز و بوم چون گذشته تنها نیستند باید این اتحاد را مدیون خون آزادمردان و شیرزنانی باشیم که در این راه از جان خود گذشتند. امروز سردمداران رژیم اسلامی میهن پرستی را جرمی نابخشودنی می دانند و در ذهن سیاه و پلید این خفاشان عشق ورزیدن به ایران و ایرانی گناهی است کبیره. از همین روست که جای امثال ابوالفضل عابدینی در سلول های تاریک زندان است، اما دشمنان حقیقی این سرزمین بر کرسی های وکالت و وزارت لم داده اند. از همین روست که مادر رنج دیده ابوالفضل با خون دل نامه ای می نگارد که جان هر آزادیخواهی را به آتش می کشد و قلب هر میهن پرستی را به درد می آورد: «ابوالفضل عابدینی قربانی تمام قد عشق به ایران است. در زمانه ای که تنها وتنها به جرم وطن پرستی ، جوانیِ جوانان وطن در سلول های تنگ و تاریک انفرادی، به سرگردانی و انتقال از این زندان به آن بازداشتگاه، از دادگاه انقلاب به دادستانی، تحت انواع فشارها و شکنجه ها، توهین ها و تهدیدها، با اعمال محرومیت های مختلف، احضارها و بازجویی های طولانی و مکرر سپری می گردد .این منم، مادر ابوالفضل عابدینی که انسانیت را به او آموختم و زندگی با شرافت را پیش از هر چیز از او خواستم. آموزه های کودکی او وجودش را از عشق به همنوع مالامال کرد تا بدان جا که امروز دلیرانه برای دفاع از حقوق پایمال گشته کارگران وطنش، معلمان سرزمینش و رانندگان شرکت واحد پیش قدم شود...»
اکنون که رژیم جهل و جنون حکم 11 سال زندان برای او تعیین کرده است و عروسک های خیمه شب بازی که نام قاضی بر خود نهاده اند پاک ترین جوانان این سرزمین را یا به حبس های طویل المدت محکوم می کنند و یا به پای چوبه های دار می فرستند، سکوت جایز نیست. باید نام این مبارزان را بر تمام دیوارهای شهر بنویسیم. باید طنین صدای شان باشیم در هر کوی و برزن. ابوالفضل عابدینی باید بداند که تنها نیست. باید بداند که میلیون ها ایرانی همراه اویند. همه جوانانی که در زندان های رژیم اسلامی بسر می برند باید بدانند که ما هرگز تنهایشان نخواهیم گذاشت. اگر ابوالفضل از حقوق کارگران مظلوم و گرسنه کارخانه نیشکر هفت تپه و خانواده هایشان دفاع می کرد، امروز نوبت ماست که از حقوق او و خانواده اش دفاع کنیم. اگر ابوالفضل از حقوق معلمان رنج کشیده شهرش دفاع می کرد، امروز نوبت ماست که پشتیبان او باشیم. اگر ابوالفضل با تمام وجود به ایران عشق می ورزید و تا آخرین لحظه نگران حقوق ملت ایران در دریای مازندران و خلیج همیشه فارس بود، امروز نوبت ماست که از این حقوق تا پای جان دفاع کنیم. پس برخیزیم و درفش مبارزه را بدست گیریم تا جلادان رژیم بدانند که هنوز هم هزاران ابوالفضل عابدینی در این سرزمین وجود دارند که نظام منحوس و پوسیده اسلامی را یارای مقابله با آنان نیست. ابوالفضل تنها نیست، دیگر دوره تنهایی ها و خون دل خوردن ها گذشت. امروز همه با هم هستیم و از آرمان های تاریخی میهن و ملت مان دفاع می کنیم. اگر او سالها رنج یک ملت را فریاد کشید، امروز ما فریاد آزادی سر خواهیم داد و فردا همه با هم و در کنار هم ترانه پیروزی خواهیم خواند. فردایی که در آن دیگر خبری از قصاص و سنگسار و زندان نیست، فردایی سبز و روشن برای ملت ایران.
پاینده ایران
بزرگمهر